"مالک بن حارث" به قول مشهور در عصر جاهلیت دیده به جهان گشود. پس از تولد در میان خاندان خود قوم مذحج و خاندان نخع رشد یافت، در زمان پیامبر(ص) اسلام آورد و پس از مدتی به شام رفت و سرانجام به همراه خاندان خود کوفه را به عنوان مسکن خود انتخاب نمود.
کنیه مالک اشتر، ابو ابراهیم بود و دو لقب مشهور آن بزرگوار " اشتر" و "کبش العراق" می باشد. علت اینکه به او اشتر گفته اند این بود که در یکی از جنگ ها بر اثر ضرباتی که از ناحیه دشمن به او رسید، پلک های چشم او شکافته شده و دگرگون شد و کسی که پلک او اینطور صدمه ببیند، به زبان عرب " شَتَر عَیـنَیه" گفته می شود. "کبش العــراق" نیز یعنی رئیس و سرلشگر مردم عراق.
مالک با لیاقت و کمالی که داشت، رئیس و سرپرست طایفه ی خود گردید. رفته رفته حوادث عصر خلافت علی (ع) پیش آمد و مالک که در سایه ی آموزش ها و پرورش های استاد استادان جهان بشریت، علی (ع) تربیت شده بود، در تمام صفات از شهامت، وفا، درستی، جود و سخا، حلم و بردباری، تدبیر و سیاست، قدرت و علم، فصاحت و بلاغت و ... بی نظیر بود و همیشه گوش به فرمان حضرت بود.
مالک اشتر بلند قامت و با هیبت بود، صدای غرّا و آشکار داشت، او در عین دلاوری ها و قهرمانی ها بسیار آرام بود، همواره به منبر می رفت و با مردم در امور سیاسی و اجتماعی و دینی سخن می گفت و با سپاهیان علی (ع) تبادل نظر داشت. در عبادت و زهد و خداپرستی نمونه ای از استادش علی (ع) بود، همیشه یک لباس خشن بر تن داشت. در برابر خدا خاضع بود و اثر سجود در پیشانیش هویدا بود و تنها فضل و خشنودی خدا را می خواست.
با اینکه سردار و سپهسالار علی (ع) بود و بزرگترین پست های حساس را داشت، با وضعی ساده و با کمال تواضع و فروتنی به طور ناشناس از بازار کوفه عبور می کرد، چنان ساده و ناشناس که گاهی مورد توهین از طرف افراد قرار می گرفت، اما به جای عکس العمل، برای آن فرد دعا می کرد. آری او بنده ی واقعی خدا بود.
مالک اشتر در علوم نیز ید طولانی داشت. در آن زمان علوم اسلامی عبارت از علم فقه، علم حدیث و روایت و علم فصاحت و بلاغت بود. مالک در این سه علم کاملاً تسلط داشت. او خطیبی بی بدیل و شاعری توانا بود. در صحنه های نبرد علاوه بر بازوی توانا، خطابه های آتشین و حماسه های شورانگیز او نیز در دفاع از حق و حقیقت معجزه می کرد.
در زمان عثمان که ولید بن عقبه و سعید بن عاص یکی پس از دیگری فرماندار کوفه شدند و به شرابخواری و تجاوز به اموال مسلمین دست زدند و بی لیاقتی خود را نشان دادند، مالک اشتر جزو افرادی بود که با تلاش و پافشاری از حقوق مسلمین دفاع کرد و عثمان را وادار به تعویض فرمانداران کوفه نمود و لحظه ای زیر بار ظلم و ذلت نرفت؛ تا جایی که در راه مبارزات و تلاش های پیگیرانه، به همراه عده ای تبعید شد و سختی های فراوانی را تحمل کرد. پس از اتمام خلافت عثمان، خطابه های رسا و مستدل مالک اشتر و عمار یاسر برای مردم بود که امام علی (ع) را دوباره به یاد آنها آورد و مردم برای بیعت با امام به سوی خانه ی ایشان هجوم آوردند.
در دوران پرحادثه ی خلافت حضرت امیر(ع)، یاران با وفای علی(ع) از جمله مالک اشتر و عمار یاسر تا سرحد جان در رکاب علی(ع) با درایت و روشن بینی کامل هدف امام را تعقیب می کردند.
مالک اشتر همواره با مولای خود علی (ع) در باره ی مصالح اسلام و جنگ با فتنه انگیز ها سخن می گفت و از آن جناب در این باره قضاوت می طلبید. او همیشه به همه جا توجه داشت و مطالب را به آگاهی حضرت می رسانید و در برابر سرور خود چنان تسلیم بود که فرموده های آن بزرگوار را با دل و جان می پذیرفت.
قهرمان سخن ما، قهرمان میدان نیز بود. در جنگ هایی همچون جمل و صفین مجاهدت های بی نظیری کرد و از برجسته ترین چهره های میدان بود. در جنگ جمل، ضمن نامه ای عایشه را از بپا کردن جنگ بر حذر داشت اما عایشه زیر بار نرفت و با نوشتن نامه ای توهین آمیز، پاسخ او را داد. مالک از عوامل مهم پیروزی جبهه حق در جمل بود.
حضرت علی(ع) پس از پایان جنگ جمل برای تمام ایالات و شهرهای قلمرو حکومت اسلامی، فرمانداران لایق تعیین نمود و به سوی محل فرمانداری گسیل داشت. در این میان، منطقه ی خطرناکی در حوالی شام وجود داشت که معاویه چشم به آن دوخته بود. پر واضح است که فرماندار اعزام شده از جانب مولی علی(ع) به این سامان باید مردی قوی، شجاع و دانشمند باشد تا بتواند از عهده ی مقابله با معاویه برآید و این شخص کسی جز مالک اشتر نبود. مالک بر تمام اوضاع آن بلاد مسلط گشت و مردم را به ولایت و بیعت حضرت علی(ع) دعوت نمود.
پس از مدتی معاویه جنگ صفین را به راه انداخت. امام در جنگ صفین فرماندهان و لشگریان خود را به اطاعت از مالک فرمان داد. پس از بر نیزه کردن قرآن ها به توطئه ی معاویه و عمروعاص، بسیاری از لشگریان امام دچار تزلزل شدند، اما از جمله افرادی که همچنان با بصیرت تمام، گوش به فرمان امام خود بود و از ادامه ی جنگ سر باز نزد، مالک اشتر بود. اما پس از آنکه فهمید خوارج امام (ع) را تهدید به قتل کرده اند، به دستور امام برگشت، در حالیکه تا پیروزی و فتح فاصله ای نداشت.
درباره ی شجاعت و شهامت و پایمردی مالک اشتر همین بس که حضرت علی(ع) در شأن او فرمودند: "رحم الله مالک فقد کان لی کما کُنتُ لرسول الله. خدا مالک را رحمت کند، او برای من همانگونه بود که من برای رسول خدا بودم."
یا آنکه می فرماید: "کاش در میان سپاه من دو نفر، بلکه یک نفر مانند مالک بود که درباره دشمنانم همچون مالک رأی می داد."[1]
امام چنان به مالک اشتر اعتماد داشت که آنگاه که بناچار حکمیت را پذیرفت، مالک را برای حکمیت پیشنهاد فرمود، اما سست ایمانان و خوارج گمراه نپذیرفتند و ابوموسی را بر وی ترجیح دادند. مالک پای سند حکمیت را امضا نکرد و گفت من پا جا پای علی می گذارم و به دنبال او می روم. رضایت او رضایت من و خشم او خشم من است.
پس از جنگ صفین، امام علی (ع) مالک را به همراه نامه ای برای فرمانداری مصر گسیل داشت. از طرف دیگر معاویه که وعده حکومت مصر را به عمروعاص داده بود، با خدعه ی عمروعاص فردی را گماشت تا مالک را در راه مصر و در منطقه ای به نام قلزم با شربت عسل مسموم نماید. و بالأخره در سال 38 هجری با نیرنگ معاویه به شهادت رسید.
وقتی که این خبر به علی (ع) رسید در حالی که به شدت می گریست به مسجد آمد و ضمن خطبه ای فرمود: "خدا رحمت کند مالک را که به عهد خود وفا کرد و خدای خود را ملاقات نمود. مصیبت او پس از مصیبت رسول خدا (ص) بر من از اعظم مصائب و بسیار دشوار است، ولی به غیر از صبر چاره ای ندارم. خدا پاداش نیکی به مالک بدهد، چه مالکی که اگر از کوه بود، کوهی بی مانند بود و اگر از سنگ بود، سنگی سخت و محکم بود ... انّا لله و انّا الیه راجعون." [2]
به قول مشهور جنازه ی او از قلزم به مدینه انتقال یافت و در آنجا به خاک سپرده شد.
یکی از عقاید مسلّم شیعه، "رجعت" است که امام صادق (ع) در باره ی آن زمان می فرمایند: " از پشت کوفه بیست و هفت نفر با قائم آل محمد (عج) خارج می شوند، پانزده نفر آنها از قوم حضرت موسی (ع) هستند که بحق هدایت شده اند و بحق عدالت می ورزند و هفت نفر آنها اصحاب کهف هستند و بقیه عبارتند از: یوشع بن نون، سلیمان، ابودجانه ی انصاری، مقداد و مالک اشتر. اینها در خدمت آن حضرت، انصار و فرماندهان هستند." [3]
درود خداوند بر مالک اشتر باد، یار بی مانند بی مانندترین الگوی تاریخ، امیرمومنان علی (ع)
[1] سفینه البحار ج1 ص687
[2] نهج البلاغه حکمت 443
[3] بحارالانوار ج13- ص 223