هرگز لقمه شبهه ناک نخوردم و قبل از شیردادن به او وضو میگرفتم و ابدا چشم به
نامحرم نینداختم و در تربیت کودک بعد از بازگرفتن از شیر، کوشیدم و نظافت و طهارت او را مراعات داشتم و با بچه های خوب او را می نشاندم.[1]
او فقیهی پارسا، نمونه ای بارز در تقوا و ورع، مجسمه ای از زهد به معنای واقعی آن و مثالی از ترک دنیا و خدمت به مردم است. در زهد و ورع و تقوا و عبادت به پایگاهی رفیع رسیده و بی بدیل و بیمانند است. در روزگار خود از همه اعلام پرهیزکارتر، عابدتر و متقیتر بود، مثل او در میان متقدمان و متأخران شنیده نشده است به نحوی که از کثرت زهد و تقوا و ورع در میان مردم و علما معروف به مقدس و مقدس اردبیلی گردید.
احمد فرزند محمد در خانواده ای دوستدار اهل بیت در قرن دهم هجری در روستای نیار نزدیک اردبیل متولد شد. علاوه بر سعی و تلاش و عمل، تربیت او نیز ویژه بود .
تأثیر پاکیزگی پدر و مادر بر فرزند را می توان در تولد او به خوبی ملاحظه کرد زیرا در داستان ازدواج پدر و مادرش این پاکیزگی به خوبی دیده میشود . آشنایی آنها بدین گونه بوده است:
روزی شخصي کنار جوي آبي نشسته بود ، ديد سيبي بر روي آب مي آيد دست برد و سيب را برداشت و خورد . بعد از خوردن سيب به فکر افتاد که اين سيبي که خوردم از کجا بود؟ از کدام باغ بود؟ رفت تا به باغي که سيب از آن باغ بود، رسيد. وقتي صاحب باغ را پيدا کرد از او سئوال کرد : من سيبي از روي آب برداشتم و خوردم و بعد فهميدم که سيب از باغ شما بوده است. نزد شما آمده ام که مرا حلال کنيد يا آنکه قيمتش را بپردازم. صاحب باغ در جواب گفت : اين باغ فقط از من نيست ، ما چهار برادريم و من سهم خودم را به شما بخشيدم. گفت : بسيار خوب، آن سه برادر کجا هستند، جواب داد : دو تا از برادرانم در ايران هستند و يکي در خارج از ايران. نزد آن دو برادر رفت و حلاليت طلبيد و سپس بار سفر بست و به خارج از ايران رفت (گويا برادر ديگر در شوروي بوده است) و خود را به در خانه ي آن برادر رسانيد و قصه را بيان کرد. آن برادر چهارم تعجب کرد که اين فرد کيست که براي يک چهارم سيب اين همه راه را طي کرده و به اينجا آمده تا حلاليت بطلبد. گفت : من سهم خودم را به شما بخشيدم ولي به يک شرط، و آن شرط اين است: دختري دارم از چشم کور، و از زبان لال، و از گوش کر است؛ اگر قبول کني با او ازدواج کني حلالت مي کنم و الا نه، جوان قدري تامل کرد و پذيرفت.
وقتي مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوريه اي از حوران بهشتي ديد. از حجله بيرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتيد دخترتان کور و کر و لال است. گفت: آري، من دروغ نگفتم، گفتم کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نيفتاده، و اينکه گفتم کر است، گوش او صداي نامحرم و صداي ساز و آواز و غنا نشنيده، و گفتم لال است، زبانش به دروغ و غيبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است. مدتها از درگاه حضرت حق درخواست ميکردم که خدايا داماد خوبي که هم کفو اين دختر باشد به من مرحمت کن. خدا دعاي مرا مستجاب کرد و دامادي متقي چون تو که اين همه مسافت راه را پيمودي براي اينکه يک چهارم سيبي را که خوردي حلال باشد نصيبم کرد و از اين ازدواج خداوند فرزندي صالح و بي نظير را عنايت فرمود.
او پس از گذراندن مقدمات تحصیل به قصد تکمیل تحصیلات و کسب کمالات معنوی راهی نجف اشرف شد و در جوار بارگاه ملکوتی امیرمؤمنان(ع) از محضر سید علی صائغ و دیگر استادان حوزه نجف استفاده کرد و علوم نقلی و فقه را آموخت.
از آنجا که همواره در جستجوی علم و دانش بود از هیچ کوششی برای آموختن دریغ نمیکرد و هرجا از وجود عالمی نشانی مییافت برای بهره بردن از علم و معرفتش میشتافت. بدین سبب هنگامی که از فیلسوف و عالم وارسته جمالالدین محمود خبر یافت به شیراز مهاجرت کرد و مدتی نزد وی به تحصیل علوم عقلی پرداخت. پس از سالها تحصیل و تحقیق، ریاست و زعامت شیعه و حوزه علمیه نجف را به عهده گرفت و در این زمان حوزه نجف که از شکوه دوران شیخ طوسی پایین آمده بود احیا شد و دوباره رونق یافت. به گفته آیت الله سید حسن صدر: در این زمان دوباره کوچ علمی به نجف آغاز شد ، حوزه تقویت یافت و مردم از اطراف دیگر شهرها و بلادها به آنجا روی می آوردند و آن شهر مجددا به صورت بزرگترین مرکز علمی درآمد.[2]
همان گونه که به تهذیب نفس خویش پرداخت به تربیت شاگردانی وارسته نیز همت گمارد و در این روش معتقد بود زواید و اضافات کتاب های درسی حوزه باید حذف شود و از تدریس مطالبی که فایده ای ندارد باید پرهیز کرد.
با تلاش های خود بزرگانی چون شیخ حسن( فرزند شهید ثانی ، مؤلف کتاب معالم الاصول)، سید محمد نوه دختری شهید ثانی معروف به صاحب مدارک، میر فیضالله تفرشی، عنایتالله کوهپایه ای، عبدالله شوشتری و شاگردان دیگری از بزرگان علم و معرفت را به جامعه شیعه تحویل داد.
مقدس اردبیلی از هم عصریش با حکومت صفوی استفاده کرد و در گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان تلاش های بسیاری نمود.
او که همه زندگی خود را در راه اهل بیت گذاشته بود کتاب های گران قدری را تألیف کرد از جمله: استیناس المعنویه (در علم کلام)، بحر المناقب، حاشیه بر شرح تجرید، رساله خراجیه، زبدة البیان فی آیات الاحکام، مناسک حج و ... .
کتاب مجمع الفایدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان یکی از مشهورترین و عمیق ترین دایرة المعارف های فقه استدلالی و یکی از منابع فقه جعفری است؛ مقدس اردبیلی این کتاب را به عنوان شرحی بر ارشاد علامه حلی نوشت که خود به کتابی بزرگ بدل شده است.
او که از دامنی پاک متولد شده متواضعانه زیست و همیشه خود را در مقابل شاگردان کوچک می شمرد و آنان را تکریم و احترام میکرد. یاریگر محرومان بود و آنها را بر خانواده خود مقدم میداشت.
با امام زمان(عج) دیدارهایی داشت که پس از مرگش شاگردانش از آن حکایت کردند، چرا که او دوست نداشت که تا زنده است احدی از این اتفاقات باخبر شود. میر فیض الله از اهل تفرش یکی از شاگردان و نزدیکان مقدس اردبیلی بود که چنین تعریف کرده است: در مدرسهای که حجرههای آن در صحن مطهر امیرالمومنین علی(ع) قرار داشت، سکونت داشتیم و به فرا گرفتن علم مشغول بودیم.
در یکی از شبهای تاریک پس از آنکه از مطالعه فارغ شدم از حجره بیرون آمدم و به اطراف نگاه میکردم که ناگهان دیدم مردی با سرعت به طرف قبه مبارک میرود. با خود گفتم شاید این مرد دزدی است که میخواهد به حرم دستبرد بزند و قندیلهای حرم مطهر را به یغما ببرد! به ناچار ،طوری که او متوجه نشود، تعقیبش کردم، دیدم به طرف در حرم مبارک رفت و اندکی توقف کرد. بلافاصله قفل در گشوده شد و بر زمین افتاد و در باز شد و او وارد شد و بعد در دوم و سوم نیز به همان صورت باز شد.
دیدم آن مرد به کنار مرقد مطهر مشرف شده، سلام عرض کرد و از جانب قبر مطهر به او پاسخ دادند. متوجه شدم با امام (ع) درباره یکی از مسائل علمی گفتگو میکند. سپس از حرم خارج و به جانب مسجد کوفه رهسپار شد.
من هم پشت سر او به طوری که متوجه من نبود حرکت کردم (تا از اسرار او سر در آورم) وقتی به مسجد رسید به محراب مسجد نزدیک شد و باز شنیدم که با بزرگی درباره همان مساله علمی گفتگو میکند. پس از آنکه پاسخ خود را شنید از آنجا بیرون آمد. من هم در تعقیب او حرکت کردم. وقتی به دروازه شهر رسید، هوا روشن شده بود. پیش از آنکه از دروازه خارج شود با صدای بلند او را صدا کردم، گفتم: ای آقای ما، من از آغاز تا انجام کار همراه شما بودم، اینک بفرمایید آن دو بزرگ که با آنها درباره مسائل علمی صحبت میکردید چه کسانی بودند؟
مقدس وقتی این درخواست را شنید، پس از آنکه تعهدات لازم را گرفت که تا موقع حیاتش به کسی اطلاع ندهم، فرمود: ای فرزند من! بسیاری از اوقات مسائل مختلفی برای من گنگ و مبهم میماند، پس در هنگام شب به مرقد مطهر امیرالمومنین(ع) میروم و مساله را برای حضرت مطرح میکنم و جوابش را از ایشان میگیرم. امشب نیز بر طبق معمول به حضور انور شرفیاب شدم و حضرت مرا به صاحب الزمان(ع) حواله کرد و فرمود: فرزندم مهدی (عج ) در مسجد کوفه است، به حضورش برس و پاسخ مسائل خود را از آن حضرت استدعا کن آن مردی که در مسجد کوفه دیدی حضرت مهدی (عج) بود.
او سرانجام پس از سال ها تلاش در مکتب اهل بیت(ع) در رجب سال 993ق دعوت حق را لبیک گفت و همان گونه که در زمان حیات عاشقانه در مکتب امیرمؤمنان(ع) خدمت کرد با بدرقه شیعیان و دوستانش در حرم مطهر مولای خود علی(ع) در حجره ی متصل به خزانه ی علوی و مناره ی جنوبی به خاک سپرده شد.
آیا نباید راهش، خلوصش و آرمانش را ادامه دهیم؟