خردسال بودم که مادر، من و برادربزرگترم را به شیخ مفید سپرد تا فقه و احکام بیاموزیم. شیخ زمانی که ما را دید گریست. خوابی دیده بود که با رفتن ما خدمت او تعبیر شد. او خواب خود را اینگونه برای مادرم تعریف کرد:

«در خواب دیدم که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، دختر گرامی رسول خدا صلی الله علیه وآله دست دو کودک خود حسن و حسین علیهماالسلام را گرفته، نزد من به مسجدی در محله شیعه نشین کرخ آورد و پس از سلام فرمود: ای شیخ این دو پسران منند، به آنان علم فقه و احکام بیاموز. پس از بیداری شگفت زده ماندم که این چه خوابی است؟ و اکنون شما آمده ای و می گویی ای شیخ اینان دو پسرمنند. آنان را نزد تو آورده ام تا به ایشان علم فقه و احکام دین بیاموزی»[1]

در خانواده ای متولد شدم که اهل علم و فضیلت بودند. مادرم که نسبش با چند واسطه به امام زین العابدین می رسید، زنی عالم و فرهیخته بود و شیخ مفید کتاب «احکام النساء» خود را به درخواست او نوشت.

پدرم ابواحمد حسین بن موسی که با پنج واسطه نسبش به امام موسی کاظم علیه السلام می رسید عالمی بود برخوردار از جایگاه ویژه معنوی و اجتماعی بزرگی که به سمت نقابت سادات علوی بغداد نایل آمد.

به خاطر دو نسب پدر و مادرم از سوی بهاء الدوله دیلمی به «ذی الحسبین و شریف رضی» ملقب شدم.[2]  و همچنین به خاطر انتساب به موسی بن جعفر علیه السلام، در اذهان موسوی نیز لقب یافتم.

به لطف و عنایت الهی هوش و استعدادی در من بود که در عرصه های مختلف ظاهرشد. آن هنگام که نزد استاد خود سیرافی، نحوی معروف، نحو می آموختم، استاد در حضور جمعی از عالمان سؤالی از من کرد و پرسید: اگر گفته شود «رأیْتُ عُمَر» علامت نصب عمر چیست؟ و من بلافاصله پاسخ دادم بغضُ علیٍّ. استاد و حاضران از تیزهوشی و حاضرجوابی من که نه سال بیش نداشتم تعجب کردند.[3] زیرا من به ایهام سخن گفته بودم و نصب را به معنای دشمنی و بدخواهی بیان کرده بودم.[4]

ده سال بیشتر نداشتم که در سال 369هجری، پدرم به همراه چندتن از سران علویان به دستور عضدالدوله دیلمی دستگیر شدند و پس از مصادره اموالشان به قلعه اصطخر در فارس به زندان افکنده شدند.[5] در این هنگام شنیدم که مطربن عبدالله وزیر عضدالدوله به هنگام دستگیری پدرم به او گفته بود «کَمْ تَدُلُّ علینا بالعظام النخرة؛ چقدر در برابر ما به استخوان های پوسیده می بالی» و مقصودش نیاکان من و امامان شیعه بوده است. از این اهانت به خشم آمدم و قصیده ای در هجو مطهربن عبدالله سرودم و در ضمن هجو و تهدید وزیر، پدر خود را ستودم و به او افتخار کردم.[6]

این قصیده موجب تعجب همه شده بود زیرا از کودکی ده ساله چنین شعری بعید بود. زمانی که این قصیده پخش شد همه ادیبان و سخن شناسان و دانشمندان وجود نابغه ای را با آینده ای درخشان پیش بینی کردند.

پدرم در سال 376 هجری به وسیله شرف الدوله فرزند عضدالدوله آزاد شد و به علت خستگی زندان از همان سال تا سال 381هجری همه مقامات را به من که فرزند کوچکتر بودم سپرد یعنی نقابت، امیری حاجیان و قضاوت در مظالم را به عهده ام گذاشت و این درحالی بود که بیست و یک سال بیش نداشتم. دیگران این امر را نشانه فهم و مدیربودن من می دانستند.

در دوران حیات به محضر اساتید بزرگی راه یافتم و نزد آنان علم آموختم. فقه را نزد محمدبن موسی خوارزمی که سنی مذهب بود و ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان بغدادی که به شیخ مفید مشهور است، آموختم. او در سال 413هجری درگذشت. به خدمت ابوسعید حسن بن عبدالله بن مرزبان بغدادی معروف به قاضی سیرافی، از بزرگان نحو و ادبیات راه یافتم و نحو را نزد او فراگرفتم. او در سال 368هجری بدرود حیات گفت. همچنین از محضرعلی بن عیسی ربعی و عثمان بن جنی موصلی نیز بهره بردم. برای آموختن علم حدیث از بزرگانی چون ابوعبدالله محمدبن عمران بن موسی مرزبانی، ابومحمد هارون بن موسی بن احمد تل عکبری استفاده کردم و نزد ابوحفص عمربن ابراهیم بن احمد  کتّانی دانشمند و قرآن شناس و محدث ثقه علم حدیث و قرآن و روایت های بسیار آموختم. فنون بلاغت و ادبیات را از ابو یحیی عبدالرحیم بن محمد فارقی ملقب به خطیب مصری که از خطبای شیعه بود، درس گرفتم. استادان من به این افراد که نام بردم خلاصه نمی شود بلکه آنقدر از استادان مختلف بهره گرفتم که در بیست سالگی در تمام علوم متداول عصر خویش سرآمد شده بودم.

به خاطر عشق و علاقه ای که از دوران کودکی به قرآن داشتم، در جوانی به تفسیر و توضیح آیات الهی پرداختم و در سی سالگی توانستم در مدت کوتاهی قرآن را حفظ کنم.

سعی کردم در زندگی آنچه را آموخته‌ام آموزش دهم. با این فکر بود که توانستم شاگردان بسیاری مانند ابوزید سید عبدالله بن علی حلوانی، ابوعبدالله شیخ جعفربن محمدبن احمد دوریستی، ابوالحسن سید علی بن بنداربن‌محمد قاضی هاشمی، حافظ ابومحمد عبدالرحمن بن ابی بکرخزاعی نیشابوری معروف به مفید نیشابوری، ابوالحسن مهیار دیلمی پسر مَرزَوَیه را که از زرتشتیان ایرانی بود و توفیق داشتم به دست من مسلمان شود و به مذهب شیعه امامیه درآید، تعلیم دهم.

برای سامان دادن تعلیم و تربیت خود، مدرسه ای به نام دارالعلم را در محله کرخ بغداد تأسیس کردم که همه امکانات لازم برای یک مرکز علمی فرهنگی را داشت از جمله اتاق های تدریس، تالارهای سخنرانی، مکان‌های تشکیل جلسات بحث و پژوهش و گفتگوهای علمی، حجره‌هایی برای زندگی دانشجویان و کتابخانه ای بزرگ.[7] یکی از اموری که قصد داشتم در این مدرسه حفظ شود، حفظ عزت نفس دانشجویان بود که برای این منظور به هریک از آنان کلیدی داده بودم تا هرگاه چیزی نیاز داشتند خود در انبار را بگشایند و بردارند و به درخواست از انباردار نیاز نداشته باشند.[8] به این ترتیب توانستم عالمانی بلندهمت و باعزت به جامعه شیعه تقدیم کنم.

با وجود گرفتاری های بسیار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و علی‌رغم مشاغل مهم و حساس و وقتگیر، با عنایت و توجه الهی دست به قلم بردم تا قطره ای از دریای بیکران تعالیم را بر صفحه روزگار جاری سازم و در دورانی که از حضور معصوم محرومیم از کلام ایشان بهره بریم و کلام ایشان چون میراثی جاودان برایمان بماند. ثمره این تلاش با اخلاص گنجینه‌هایی گران‌سنگ برای نسل های آینده است از قبیل تلخیص البیان عن مجازات القران، حقایق التأویل فی متشابه التنزیل معانی القرآن، خصایص الائمه علیهم السلام، دیوان شعر، مجازات الآثار النبویة، رسائل، معانی القرآن، اخبارقضاة بغداد و.... و اینگونه هر روز که سپری می شد برگ زرینی بر تاریخ تابناک اسلام می‌افزودم.

برای کتاب وحی تفسیر نوشتم، احکام فقهی تدوین کردم، با اشعار نغز و قصیده های بلند سیل معارف را روان ساختم و مسؤولیت های طاقت فرسای دینی، سیاسی، اجتماعی را به عهده گرفتم، با همه اینها کار خود را ناتمام می دیدم و احساس خلأ و کمبود می کردم، با شناساندن اصالت شیعه، اسلام واقعی را به جهانیان معرفی کردم اما به خوبی می دانستم که رسالت بدون امامت ناقص است و شهر علم پیامبر بدون وجود علی علیه‌السلام، به شهری بی‌دروازه می ماند و بدون معصوم، قرآن بدون مفسر خواهد بود. با این تفکر الهی کار بزرگی را آغاز کردم. همان کاری که ثمره شیرینش در کلام بلند امام به بار نشست و کتاب همیشه جاوید نهج البلاغه را به ارمغان آورد. این توفیق برایم حاصل شد تا در سال 400هجری کلمات و خطبه های سراسر بلاغت امام را گردآوری و تدوین کنم[9]. این کتاب که گزینشی ادبی دارد شامل 241 خطبه[10]، 79نامه، 480سخن کوتاه و 9جمله غریب الحدیثی است.

 سخنی چند درباره نهج البلاغه:

 نام کتاب خود را "نهج البلاغه" راه روشن بلاغت نامیدم.

«پس از تمام شدن کتاب چنین دیدم که نامش را نهج البلاغه بگذارم، زیرا این کتاب درهای بلاغت و سخنوری را به روی بیننده خود می گشاید و خواسته هایش را به او نزدیک می سازد. هم دانشجو و دانشمند را بدان نیاز است و هم مطلوب سخنور و پارسا در آن وجود دارد.»[13]

شیخ محمد عبده در مقدمه شرحی که بر نهج البلاغه نوشته است چنین می گوید:« این کتاب جلیل مجموعه ای است از سخنان سید و مولای ما امیرمؤمنان علی بن ابیطالب کرّم الله وجهه که سید شریف از سخنان متفرق آن حضرت گزینش و گردآوری کرده و نام آن را نهج البلاغه نهاده است؛ و من اسمی مناسبتر و شایسته تر از این اسم که دلالت بر معنای آن بکند سراغ ندارم و بیشتر از آنچه این اسم بر آن دلالت دارد، نمی توانم آن را توصیف کنم.»[14]

نهج البلاغه از وجوه مختلف و شگفت برخوردار است: الفاظ و جملات، بافت و هندسه کلام، قوت و استحکام، آهنگ، موسیقی کلام، لطافت و عمق معانی.

استاد شهید مطهری در این باره می نویسد:

«از امتیازات برجسته سخنان امیرالمؤمنین که به نام نهج البلاغه امروز دردست ماست، این است که محدود به زمینه ای خاص نیست. علی علیه السلام به تعبیر خودش تنها در یک میدان اسب نتاخته است در میدان های گوناگون که احیانا بعضی با بعضی متضاد است تکاور بیان را به جولان آورده است. نهج البلاغه شاهکار است اما نه تنها در یک زمینه، مثلا: موعظه، یا حماسه، یا فرضا عشق و غزل، یا مدح و هجا و غیره، بلکه در زمینه های گوناگون.»[15]

این کتاب سرچشمه معارف الهی و حکمت های نورانی است. پرفسور هانری کُربن درباره آن چنین می نویسد:«نهج البلاغه پس از قرآن و احادیث پیامبر، در درجه نخست اهمیت قرار دارد، نه تنها به طور کلی برای حیات مذهبی تشیع، بلکه برای تفکر فلسفی شیعه. از این رو می توان نهج البلاغه را از مهمترین سرچشمه های اصول عقاید دانست که از طرف متفکران شیعه و به ویژه از سوی متفکران دوره چهارم مورد توجه و تعلیم قرارگرفته است. تأثیر این کتاب از چند جهت احساس می شود: تنطیم ارتباط منطقی در کلام، روش استنتاج صحیح و اصولی،ابداع و خلق اصطلاحات فنی در زبان عربی که این اصطلاحات با زیبایی و غنای فراوان در زبان ادبی و فلسفی وارد شده است، و همه اینها از متون یونانی که به زبان عربی ترجمه شده کاملا مستقل است.... فلسفه شیعه ترکیب و شکل خاص خود را از این سرچشمه اتخاذ کرده است، زیرا متفکران شیعه با توجه به آنکه کلمات امام، یک دوره کامل فلسفه را تشکیل می دهد، از این کتاب کلیه مطالب مربوط به الهیات را استنساخ کرده اند.»[16]

زانو زدن در مقابل کلام امام به منزله نشستن در مدرسه حضرت امیر علیه السلام می باشد و تأثیرگرفتن از آن مکتب موجب درمان بیماری های انسانی است و من سعی کردم بر سر آن کلاس حاضر شوم. به تعبیر استاد امین نخله:«هرگاه کسی بخواهد بیماری نفس خود را درمان نماید، باید به کلام امام در نهج البلاغه روی آورد و راه رفتن در پرتو نهج البلاغه را بیاموزد.»[17]

سخن در این باره بسیار است زیرا جاذبه و روح کلام امام به قدری زیاد است که همه را متأثر کرده و جرعه ای از آن نوشیده اند، افرادی چون جرج جرداق مسیحی، دکتر زکی مبارک، ابن ابی الحدید معتزلی و....[18]

شاید لازم باشد تعامل دیگری با این کتاب داشته باشیم.

  ***

در سال 406 هجری در سن 47 سالگی زندگیم به پایان رسید و وزیر ابوغالب فخرالملک و سایر وزرا و اعیان و اشراف همگی با پای برهنه به رسم عزا، در خانه ام حضور یافتند و فخرالملک بر جنازه‌ام نماز خواند و بدنم را درهمان جا به رسم امانت دفن کردند تا بعد به کربلا برده شوم و در کنار پدر دفن شوم.[11]

برادرم سید مرتضی از شدت تأسف نتوانست بر جنازه ام حاضر شود و از شدت اندوه و بی قراری به حرم امام موسی بن جعفرعلیه السلام پناه برد و مرثیه ای چنین سرود:

  یالَلرّجالِ لَفَجعَةٍ جَذَمَتْ یَدي              وَدِدْتُها ذَهَبَتْ عَلَیَّ بِرَأسی

مازِلْتُ أحذَرُ وردَها حتیّ أتَتْ            فَحسوتُها فی بَعضِ ما أنا حاسِ[12] 

ای یاران، فریاد از فاجعه ای که بازویم را شکست، ای کاش جان مرا هم برده بود

پیوسته از پیش آمدنش بیمناک و برحذر بودم تا اینکه در رسید و شرنگ مصیبت در کامم ریخت.

سیدرضی،ابوالحسن محمد بن حسین بن موسی.

ولادت:359 هجری.

وفات: 406 هجری.

 


[1] . شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص41.

[2] . نک تاریخ بغداد، ج2،ص246؛ روضات الجنات،ج 6، ص178.

[3] . وفیات الأعیان، ج4، ص416.

[4] . سید رضی، ص36.

[5] . المنتظم،ج14،ص268؛ الکامل فی التاریخ، ج8،صص709-710.

[6] . دیوان الشریف الرضی، ج1، صص305-310.

[7] . سید رضی، ص44.

[8] . عمدة المطالب، ص239، روضات الجنات، ج6، ص183.

[9] . توضیحات شریف رضی در مقدمه نهج البلاغه برای همه مطلبی خواندنی است.

[10] . در نسخه ها و شروح مختلف نهج البلاغه این تعداد اندکی مختلف است زیرا برخی یک خطبه و جزء آن را  دو بخش نموده اند و گاهی دوخطبه را تحت یک عنوان و شماره آورده اند.

[11] . عمدة المطالب، ص204.

[12] .دیوان الشریف المرتضی، ج1، ص577.

[13] . مقدمه نهج البلاغه ،ص36.

[14] . شرح نهج البلاغه عبده، ج1،صص12-13.

[15] . سیری در نهج البلاغه، ص26.

[16] .  henri,corbin,histore de la philosophie Islamique,vol.1.Galimard, paris,1964.p.57-58

[17] . مصادر نهج البلاغه،ج1،صص91-92.

[18] .ر ک. چشمه خورشید، مصطفی دلشاد تهرانی،صص141-149.

 

 

نظرها

    تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است .

ارسال نظر

برای نظر دادن ابتدا با نام کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید یا ثبت نام کنید .
برای ورود یا ثبت نام اینجا را کلیک کنید .