"جندب ابن جناده" معروف به ابوذر غفاری حدود بیست سال قبل از ظهور اسلام دیده به جهان گشود. پیش از ظهور اسلام شمار اندکی در جزیره العرب بر دین حنیف حضرت ابراهیم علیه السلام بودند. ابوذر جزء این گروه و از کسانی بود که این آیین را تا زمان ظهور اسلام و بعثت پیامبر خاتم حفظ کردند و بر آن باقی ماندند.
روزی ابوبکر در حالیکه دست ابوذر را گرفته بود پرسید، آیا تو در زمان جاهلیت خدا را می پرستیدی؟ ابوذر پاسخ داد: آری، آنقدر زیر آفتاب خدا را عبادت می کردم که از شدت گرما بی حال بر زمین می افتادم. ابوبکر پرسید: به چه سویی عبادت می کردی و توجه داشتی؟ ابوذر پاسخ داد: همین اندازه می دانم به آن سویی که خداوند مرا متوجه می فرمود[1].
مسیر تجاری قریش از منطقه ی سکونت بنی غفار، بین شام و مکه، می گذشت. لذا وقتی خبر ظهور پیامبر خاتم به واسطه ی کاروانهای تجاری مکیان به ابوذر رسید، وی ابتدا برادرش را برای کسب اطلاع بیشتر در این مورد به مکه فرستاد و پس از بازگشت او تصمیم گرفت خود، رهسپار مکه شود.
در بدو ورود به مکه، به دلیل اینکه از مخالفت اهل مکه با دین نو ظهور اطلاع داشت، بی آن که سخنی بگوید در شهر به راه افتاد و با دقت در بین حرفهای مردم در جستجوی مقصود خود بود. مدتی را در سرگردانی سپری کرد چرا که احتیاط اجازه نمی داد، از کسی در این مورد پرس و جو کند. در میانه این تحیر، علی علیه السلام متوجه او شد و به این ترتیب زمینه ملاقات او با پیامبر(ص) فراهم شد. صبحگاه به همراه حضرت به خانه رسول خدا(ص) شتافت و وقتی وارد شد آن حضرت را اینگونه خطاب کرد:
"السلام علیک یا رسول الله"
ابوذر گم شده خود را یافته بود و با شنیدن آیات قرآن از زبان رسول خدا وجود تشنه ی حقیقتش سرشار از ایمان شد.
ایمان و باور این مرد به درجه ای از کمال بود که پیامبر پس از مسلمان شدن، او را مامور تبلیغ در میان قوم خود فرمود ولی از وی خواست تا در میان مردم مکه ایمان خود را مخفی کند تا مکیان به او آسیبی نرسانند.
ابوذر از خطراتی که برملا شدن این راز برای او داشت آگاهی داشت. اما گویی برای گستردن حقیقتی که به آن دست یافته بود از تحمل هیچ رنجی نمی ترسید و خود را مهیای مشکلات این راه دشوار کرده بود. پس به مسجدالحرام آمد و ایمان خود را علنا اظهار کرد. حاضران جاهل بر سر او ریختند تا جایی که دیگر مرگ با ابوذر فاصله ای نداشت. در این هنگام عموی پیامبر ، عباس، از راه رسید و قریش را برحذر داشت و گفت این مرد از قبیله ای است که در مسیر تجاری شماست. سبب نشوید که این راه را بر شما ببندند.
پس از این واقعه پیامبر دستور پیشین را تکرار فرمود و ابوذر راهی زادگاهش شد. وی سالها در بین مردم دیار خود به روشنگری پرداخت و با تکیه بر صداقت و زهد و تدبیری که از شاخصه های شخصیتی او بود جایگاهی شایسته به دست آورد بسیاری از قبیله بنی غفار اسلام آوردند.
پس از هجرت پیامبر به مدینه وی نیز به این شهر مهاجرت کرد. زمانی که او به مدینه آمد سرپناهی نداشت و همراه اصحاب صفه در مسجد زندگی می کرد.
او تا آخرین روز حیات پیامبر در خدمت ایشان بود. جایگاه و نفوذی که ابوذر قبل از مهاجرت به مدینه در بین بنی غفار داشت از یک سو، و ایمان و خلوص وی در برابر اوامر و سخنان رسول خدا از سوی دیگر، از او شخصیتی قابل اعتماد در مدینه ساخت. این اعتمادی بود که پیامبر با سپردن مسئولیت های خطیر به ابوذر بر آن صحه گذاشته بودند. ایشان در جنگ سرنوشت ساز خیبر، ابوذر را به منزله جانشین خود در مدینه گماشت و اداره ی امور شهر را به وی سپرد. از این دست شواهدی که اعتماد پیامبر به سیاست و صداقت و امانت ابوذر را نشان می دهد، فراوان است.
شجاعت، برجسته ترین ویژگی ابوذر بود. ملکه ای نفسانی که مستقیما از باور توحیدی و حق مداری او در زندگی اش نشأت می گرفت. او در غزوات و سرایای گوناگون شرکت داشت، از جمله در جنگ حنین که فرمانده ی طایفه بنی غفار بود و در ماجرای فتح مکه او و همراهانش در برابر سردمداران شرک ندای توحید سر دادند.
غزوه ی تبوک آخرین جنگی است که در زمان پیامبر(ص) رخ داد و غزوه ای به یاد ماندنی از ثبات و استقامت ابوذر است. وقتی پیامبر(ص) اعراب را به جنگ با رومیان فراخواند، گروهی دنیاطلب از پیوستن به مسلمین سرباز زدند، گروهی با اشتیاق فراوان به مجاهدان پیوستند، گروهی بر خلاف میل و آمادگی شان برای اجرای فرمان رسول خدا(ص)، سازوبرگ مناسب برای همراهی با لشکریان نیافتن و محروم ماندند. ابوذر با مسلمین همراه شد اما به دلیل نحیف و بی جان بودن شترش در میانه ی راه بازماند و وقتی دید شترش رو به بهبودی نیست تصمیم گرفت پیاده خود را به پیامبر(ص) برساند. وقتی نزدیک شد، پیامبر(ص) دستور دادند با آب به استقبال ابوذر روند. پس از اینکه سیراب شد خود به همراه ظرف آبی نزد رسول خدا(ص) آمد. حضرت فرمود آب همراه داشتی و تشنه حرکت می کردی؟ ابوذر عرض کرد: پدر و مادرم فدای رسول خدا، در میانه راه به سنگی برخوردم که در کنارش آب جمع شده بود. وقتی چشیدم آن را خنک و گوارا یافتم. با خود گفتم از این آب نمی آشامم تا حبیبم رسول خدا از آن بیاشامد. در اینجا بود که پیامبر(ص) به او فرمودند:
"ای ابوذر ، خدا تورا بیامرزد. تنها زندگی می کنی، تنها می میری، تنها برانگیخته می شوی و تنها به بهشت می روی. گروهی از مسلمانان که تو را غسل و کفن و دفن می کنند به وسیله ی تو سعادتمند می شوند.[2]"
این سخن رسول خدا(ص) بیانگر این است که تفکر و زندگی این مرد بزرگ دارای عظمتی وصف ناشدنی است. وگرنه چگونه پیکر بی جان او مایه ی مباهات و سعادت گروهی باشد که به تجهیز و تدفین او می پردازند؟! به علاوه این إخبار غیبی حضرت نشان دهنده شدت انحراف و گمراهی دشمنان او و کسانی است که خروش حق طلبانه ی او را مانعی برای تحقق امیال دنیوی خود دانسته و او را در مضیقه و دشواری قرار می دهند. سختی و تنگنایی که در نهایت منجر به از دنیا رفتن این صحابی بزرگ در فقر و غربت شد.
چنانچه در روایتی دیگر از رسول خدا منقول است که فرمود: ای ابوذر وقتی میان مردم پست قرار گرفتی و که تو را اینگونه ( انگشتان مبارک را داخل یکدیگر برده و فشردند) بفشارند، چه می کنی؟ ابوذر عرض کرد: ای رسول خدا در آن هنگام وظیفه ام چیست؟ حضرت فرمود صبر کن، در ظاهر با اخلاق مردم بساز ولی در اعمال با آنان مخالفت کن.
به هنگام تمامی هجمه ها علیه حقانیت دین، برای تبلیغ آن، پیامبر(ص) نیکوترین شیوه را به ابوذر تعلیم فرمودند. روشی که در آن از حق عدول و تخطی صورت نگیرد اما در عین حال افشاء و اظهار علنی آن هم سبب نشود که مورد تخریب قرار گرفته و روشنایی آن بر کسی مخفی بماند.
وقتی ابوبکر بر مسند خلافت نشست گروهی از یاران پیامبر به شدت این منصب را انکار کردند، نزد وی رفته و اعتراض خود را آشکارا بیان کردند. ابوذر در میان این عده سومین فردی بود که سخن گفت:
"ای قریش، زشت کاری کردید و خاندان پیامبر را از یاد بردید... اگر امر خلافت را به اهل بیت واگذارید، دو شمشیر اختلاف در برابر هم قرار نمی گیرند... شما به خوبی در یافتید که پیامبر فرمود :"پس از من تنها علی خلیفه و جانشین من است و پس از او فرزندانم حسن و حسین و پس از آنان پاکان از فرزندانم." فرمان رسول خدا را نادیده گرفتید... مانند امت های پیشین که با پیامبران خود دشمنی کردند و پس از آن با فرزندان پیامبرانشان خصومت ورزیدند و قانون پیامبرشان را تغییر دادند... به زودی به مکافات این کردار پست خود گرفتار خواهید شد."
ابوذر در آن برهه ی مهم تاریخ که سرنوشت بشریت به آن وابسته بود حقیقت را دریافت و تلاش کرد در روشنگری مردم و حتی شخص خلیفه به روشنگری بپردازد. حقیقتی که همانا وصایت مسلم حضرت امیر علیه السلام بود و بنا به تعیین الهی و معرفی پیامبر در تمام دوره ی رسالت ایشان به عنوان یک استراتژی و برنامه ی هدفمند دنبال می شد. به این گونه ابوذر نشان داد که مفهوم "مسلمان شیعه" در گردنه ی خطرناک تاریخ پس از سقیفه نیاز به باز تعریف دارد. تعریف دوباره ای که نقش آفرینی صحابه ی بزرگ پیامبر در آن سبب شد تا شیعه ی حقیقی در آینه ی این بزرگواران دیده شود.
در سیره ی ائمه ی پس از حضرت امیر علیه السلام نیز به این واقعیت برمی خوریم. بنا به روایتی گروهی نزد حضرت رضا علیه السلام آمده تا با ایشان دیدار داشته باشند. برای عرض حاجت خود از خدمت کار حضرت درخواست کردند تا به ایشان پیغام دهد که : از شیعیان امیرالمومنین علیه السلام هستیم و تقاضای ملاقات داریم. حضرت برای مدتی اجازه ورود ندادند. پس از ورود، آنان از انتظار طولانی شان گله کردند. حضرت اینگونه پاسخ فرمودند:
"چگونه شما را که ادعایی دروغ می کنید از خانه ام باز ندارم؟! شیعه ی واقعی امیر مومنان تنها، امام حسن و امام حسین علیهما السلام، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و محمد بن ابی بکر اند. آنان که آنچه علی علیه السلام به ایشان امر می فرمود بدون چون و چرا انجام می دادند."
اطاعت و فرمانبرداری شیعیان خالص امام ، و در دوره ی خلفاء به حدی بود که بار رنج این ستم به اهل بیت و ظلمی را که از آن پس بشریت متحملش شد، به همراه حضرت علی علیه السلام و به خاطر حفظ اسلام بر دوش کشیدند.
با این حال دوران خلافت عثمان و ظلم و تجاوز و خیانت او به حدی بود که دیگر ابوذر طاقت نیاورد و وبا منطقی مستدل حکومت و عملکرد عثمان را به چالش کشید. چرا که او از غصب جایگاه حضرت امیر توسط کسی چون عثمان خشمگین بود. وی در آغاز خلافت عثمان در شام به سر می برد. از ظلم و نابرابری که به واسطه ی معاویه ، کارگزار عثمان در شام، بر مردم روا داشته می شد به ستوه آمد. در مسجد احادیث پیامبر و آیات قرآن را می خواند و خواستار عدالت در جامعه ی اسلامی شد. به همین دلیل شمار فراوانی از کسانی که حقوقشان پایمال شده بود شیفته ی او شدند. این اقدامات منجر به این شد که معاویه بنا به دستور عثمان، ابوذر را به مدینه بفرستد. عثمان که از خروش ابوذر به تنگ آمده بود وی را تهدید کرد اما حضرت امیر علیه السلام با یادآوری حدیث پیامبر درباره ی ابوذر به عثمان، مانع شدند که عثمان دست به قتل ابوذر بیالاید ولی خلیفه در نهایت مصمم شد که این صحابی بزرگ پیامبر را با خشونت تمام به ربذه تبعید کند و همچنین ممنوع کرد که کسی در آن منطقه مصاحب و همنشین او شود.
خلیفه حتی اعلام کرد که کسی مجاز نیست به بدرقه ی ابوذر که در حال ترک مدینه بود، برود.
ایجاد این حد از فضای ارعاب در مدینه نشان دهنده ی اهمیت پیام ابوذر این مرد بزرگ تاریخ است و بیانگر این است که پیام حق و روشنی که وی حامل آن بوده است تا چه حد میتوانسته پایه های ظلم خلفا را متزلزل کند. گویی حقیقتی که ابوذر در پی تبیین آن است، در برابر ظلم آشکار خلیفه به حدی روشن است که اندکی بی احتیاطی از جانب عثمان نسبت به ابوذر، منجر به اضمحلال حکومتش می شود!
با این حال حضرت امیر و حسنین علیهم السلام به بدرقه ی ابوذر رفتند و حضرت امر به وداع با ابوذر فرمودند. ابوذر گریان شد و گفت:
"ای خانواده مهربان، خداوند شما را مورد رحمت خود قرار دهد. من هرگاه شما را می بینم به یاد پیامبر می افتم. من در مدینه جز شما دلخوشی ندارم. "
و سپس مدینه را ترک کرد. وی در "ربذه" تحت شدیدترین فشارها قرار داشت. عثمان مستمری او را از بیت المال بارها قطع نمود و در نهایت هم به هدف خود که همان شهادت صحابی بزرگ رسول خدا بود رسید.
ابوذر پیش از مرگ به همسرش گفت: پس از مرگ من به اطراف نگاه کن. اگر کسی را ندیدی عبای پاره ام را روی بدنم بکش و مرا سر راه بگذار. به نخستین قافله ای که از اینجا می گذرد بگو که این ابوذر یار پیغمبر خداست که به خدا پیوست. بیایید در کفن و دفن او به من کمک کنید.
ابوذر غفاری سرانجام در سال 31هجری چشم از جهان فروبست. همسر ابوذر نیز به سفارش وی عمل کرد. کاروانیان از مرکبهای خود پایین آمدند و راه رفته و می گریستند. سپس او را غسل و کفن کرده و پس از نماز به خاک سپردند.
مالک اشتر نیز در میان کاروان بود. او پس از فراغت از تدفین کنار قبر مطهر ابوذر ایستاد و با حزن بسیار گفت:
"خدایا! این ابوذر یار و یاور پیامبر توست و در زمره عبادت کنندگان واقعی توست. تو راعبادت نموده و در راه تو با مشرکان جهاد کرده. او دینی را تغییر نداده و سنتی را عوض نکرده، بلکه وقتی خلاف می دید با زبانش اعتراض می کرد و در قلبش با خلافکار مخالف بود. از این رو به او ستم روا داشتند، تبعیدش کردند، آزارش دادند، به او اهانت و جسارت کردند و کوچکش شمردند تا سر انجام تنها و غریب اینجا جان سپرد. خداوندا! کسی که ابوذر را به محرومیت انداخت و تبعیدش کرد و از حرم رسول خدا و هجرتگاه آن حضرت دورش ساخت ، نابود کن."
همه دستها را به سوی آسمان بردند و آمین گفتند.[3]
[1] عبدالحسین امینی. الغدیر. فی الکتاب و السنه و الادب. ج8. ص 308. ابوالقاسم علی بن الحسن العساکر. تاریخ دمشق.ج7.ص 218
[2] محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 21. ص 216. شهاب الدین احمد بن علی بن حجر العسقلانی. الاصابه فی تمییز الصحابه. ج4. ص 64. سید محسن الامین العاملی. اعیان الشیعه. ج4.ص231
[3] محمد باقر مجلسی. بحار الانوار. ج 22. ص 400. سید محسن الامین العاملی. اعیان الشیعه.ج4.ص242