پیوسته روح القدس تو را تایید می کند ما دامی که با زبانت ما را یاری می کنی.
این کلام امام صادق علیه السلام به یک شیعه حقیقی است.
همان که حضرت در وصف او می فرمایند:
این جوان با دل و زبان و دست ما را یاری می کند.
از همین سخنان می توان فهمید که مخاطب این جملات ، در جهت معرفی و نشر دین راستین پیامبر و اهل بیت از هیچ تلاشی فرو گزار نمی کند و تمام قوای خود را برای حمایت همه جانبه از این حقیقت به کار می گیرد ، کسی که همواره مورد تایید مفسران حقیقی اسلام است.
اگر بخواهیم زوایایی از زندگی او را مورد توجه قرار دهیم ، ضروری است شرایطی که او در آن می زیسته تا اندازه ای روشن شود:
مدافع حریم ولایت در عصر امام صادق علیه السلام
در این زمانه با توجه به تغییر حکومت بنی امیه به بنی عباس فضای مناسبی به وجود آمد، امام از این فرصت نهایت استفاده را نمودند و به ترویج دین و سنت حقیقی رسول خدا پرداختند ، ولی دشمنان که رواج این افکار را از لبه تیز شمشیر خطرناک تر می دیدند، دانستند که باید با جنگی نرم مقابل آن صف آرایی کنند.
از این رو این عصر از لحاظ فرهنگی ، عصر ترویج افکار مختلف بوده است. این آرا و افکار در حوزه داخلی دین مطرح شد و رنگ و بوی دینی و اسلامی داشته است مانند: تفکر خوارج[1] ، تفکر زنادقه[2] ، اسرائیلیات[3]،و احادیث جعلی[4].
باید توجه کرد که این افکار، در زمان امام باقر(ع) رایج بوده و در عصر حضرت صادق(ع) ، علاوه بر شیوع این افکار ، فلسفه یونان و غلو و تصوف نیز گسترش می یابد و نفوذ و دامنه این مسائل به این جا می رسد که جامعه از جهت فکری مشوش و ملتهب می شود.
افرادی مثل ابن ابی اعوجا، ابن طالوت، ابن اعمی، ابن مقفع و ابوشاکر دیسانی به نشر افکار مادی و الحاد پرداخته و طرفداران زیادی داشتند. و این بر حساسیت و اهمیت چنین عصری می افزاید.
درچنین شرایطی امام صادق به ارائه و تبیین اسلام اصیل پرداختند. البته این که امام توانستند در میان افکار و آرا مختلف حقیقت اسلام محمدی را نشان دهند و تمایزش با راههای دیگر نشان دهند خود حرکت عظیمی است.
یکی از راههای امام برای ترسیم خط اصیل اسلام تربیت شاگردان خاص بوده است. امام این مهم را در رشته های مختلف انجام می دادند. افراد با استعداد و خوش فکر و خوش بیان همچون هشام، زراره بن اعین، ابان بن تغلب در محضر امام پروش یافتند.
شاگردان راستین
در درس امام صادق(ع) افراد زیادی شرکت می کردند ، نقل شده تعداد آنان به چهار هزار نفر رسیده است.
به راستی آیا تمام چهار هزار نفری که در درس امام صادق(ع) شرکت می کردند، شاگرد ایشان بودند؟
مسلما پاسخ منفی ست. بلکه شاگردان امام کسانی بودند که مکتب امام صادق(ع) را تنها راه درک اسلام راستین می دانستند و در آشفته بازار فکری آن عصر تنها به آغوش امام پناه می آوردند. افرادی که از جانب ایشان بارها و به صراحت تایید می شوند.
هشام بن حکم یکی از این شاگردان راستین است. کسی که بعد از فهم و درک حقیقت کلام امام ، مجدانه در جهت تبلیغ این گوهر ناب گام برمی دارد.
تاریخ ولادت هشام به طور دقیق معلوم نیست، ولی از شواهد تاریخی می توان حدس زد که ولادتش در اوائل قرن دوم هجری بوده است.زادگاه او طبق گفتار اکثر صاحب نظران ، کوفه و محل رشد او واسط[5] بوده است.
گروهی بر این باورند که چون در مورد او لفظ مولی[6] به کار رفته است او از نژاد عرب نبوده و او غلام آزاد شده ی بنی شیبان یا بنی کنده بوده است، البته طبق قول دیگر از قبیله خزاعه بوده و از نژاد عرب بوده است.
تشرف به مکتب امامت
از مطالعه زندگی هشام به دست می آید که او فردی علاقه مند به علوم بوده و دانش های عصر خود را مطالعه کرده و از آن ها اطلاع کاملی داشت . لذا پس از بررسی مکتب های مختلف دست از آن ها برداشت و به واسطه عمویش نزد امام صادق(ع) شرفیاب شد و فقط زلال افکار الهی مکتب ولایت او را سیراب کرد..
گاهی افرادی مجذوب راه و روشی می شوند بدون اینکه راههای دیگر را بشناسند و حتی کمتر اطلاعاتی از آن داشته باشند ولی هشام با اینکه به علوم رایج زمانه خود آگاه بود و حتی کتاب هایی نگاشته است که حکایت از احاطه علمی او به دانش های عصر خود دارد، تنها به رشته محکم و زلال معرفت اهل بیت(ع) چنگ زد و دیگران را نیز برای تمسک به این راه یاری می کرد.
هشام بن حکم در نگاه اهل بیت(ع)
هشام مورد عنایت خاص امام صادق(ع) بود، ایشان او را مکرر دعا می کردند و پیروزی او را در مناظرات از خداوند مسالت می کردند .
روزی هشام در منا خدمت امام صادق(ع) شرفیاب شد ، در حالی که سایر شاگردان امام مانند حمران اعین شیبانی، یونس بن یعقوب، مومن طاق شرف حضور داشتند، با اینکه هشام جوان بود ، امام هشام را مقدم فرمود و او را بالا نشاند. امام برای روشن شدن دلیل این تفضیل فرمود:" هذا ناصرنا بقلبه وبلسانه و بیده" این جوان با دل و زبان و دست ما را یاری می کند. سپس برای اثبات مقام علمی او ، پرسش هایی راجع به اسما الهی فرمود و هشام پاسخ های صحیح داد. حضرت فرمود: خدا این فهم را به تو عنایت کرده تا دشمنان را از ما دفع کنی. سپس حضرت در حق او دعا فرمود . فرمود" نفعک الله و ثبتک" خداوند تو را با این فهم منتفع سازد و قدمت را در راه حق ثابت کند پس از این دعا هشام در هیچ مقامی مغلوب نشد.
حسن بن علی بن یقطین نقل می کند که هر گاه موسی بن جعفر چیزی برای رفع نیازهای شخصی یا عمومی مورد نظر شان بود به پدرم می نوشت که فلان چیز را خریداری کن و متصدی این امر باید هشام باشد و عنایتش به هشام به قدری بود که پانزده درهم به او مرحمت کرد و فرمود با این پول تجارت کن و سودش را بردار و سرمایه را به ما برگردان.
امام هشتم هم به او لطف و مرحمت داشت. از امام هشتم درباره هشام پرسش کردند، امام فرمود: خدایش رحمت کند بنده خیر خواهی بود، اصحابش به او حسد کردند و آزارش کردند.
داوود بن قاسم جعفری می گوید به امام جواد(ع) عرض کردم: راجع به هشام چه می فرمایید، فرموند:خدایش رحمت کند او برای ولایت مدافع خوبی بود.
پیروزمند همیشگی مناظرات
چنانچه ذکر شد عصر امام صادق(ع) ، دوران هجوم افکار مختلف به داخل مرزهای اسلام و مقابله با چهره حقیقی اسلام از طریق گسترش آراء گوناگون بود.
در این شرایط یکی از راهکارهای اصلی شاگردان امام در برابر این هجوم ، بحث و گفتگوهای رو در رو ( مناظره ) بوده است. ولی شیعیان و شاگردان امام صادق(ع) که گوهرهای ارزشمند تشیع بودند ، در معرض آسیب دشمنان قرار داشتند. به همین دلیل ائمه برای حفظ دوستان خود از گزند دشمنان به همه شاگردان اجازه نمی دادند که با مخالفین مناظره کنند فقط به اشخاص زبردست که می توانستند از بن بست مناظره به سلامت بیرون آیند رخصت می دادند و چون هشام ویژگی های لازم را داشت امام صادق(ع) به او اجازه مناظره داده بودند و امام در اصول دین و به ویژه بحث امامت او را انتخاب می کردند.
هشام در موضوعات مختلف و با افراد متعدد مناظراتی داشته است، مناظرات او در آن عصر بی سابقه بوده و این نوع مناظره حکایت از دقت نظر و بدیهه گویی او می نماید. همین مساله باعث می شد که همگان او را به استادی قبول داشتند و از مناظره با وی بیمناک بودند.
چنان شهرتش همه جارا فراگرفته بود که دانشمندان مشهور اگر در مناظره ای شکست می خوردند و او را نمی شناختند حدس می زند که طرف مقابل هشام است.
آیا شما قلب هم دارید؟
روزی امام صادق(ع) و جمعی از اصحابشان در محلفی حضور داشتند. امام فرمود: ای هشام آنچه میان تو و عمروبن عبید گذشت نقل کن و سوالاتی که از وی نمودی بازگو کن.
هشام گفت فدایت گردم من مقام شما را بسیار بزرگ می دانم و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم زیرا که زبانم در پیشگاه حضرتت به خوبی نمی گردد.
هشام عالمی مشهور بود ، مهارت و زکاوت او در عرصه سخن زبانزد همگان بود ، او در تمام میدان های بحث و سخن پیشتاز بود و از همه آن ها سرافراز بیرون می آمد ، بنابراین شرم او در برابر مولایش ، نشانگر ضعف روحیه او نیست بلکه نشانگر نهایت ادب پیرویی در برابر پیشوای خویش است که چنان خود را در برابر استادش کوچک می دید که از ذکر مناظره خود در پیشگاه حضرت شرم داشته است.
حضرت فرمود: ای هشام هر گاه ما دستوری به شما می دهیم اطاعت کنید و در مقام انجام آن بر آیید. هشام ماجرا را بدین گونه شرح داد:
به من اطلاع دادند که عمروبن عبید[7] روزها با شاگردان خود در مسجد بصره می نشیند و درباره امامت بحث و گفتگو می کنند و عقیده شیعه را در مورد لزوم وجود امام رد می کنند. این مطلب برای من بسیار گران تمام شد به همین جهت آهنگ بصره نمودم و روز جمعه به مسجد شهر در آمدم. جمعیت انبوهی گرداگرد" عمروبن عبید" حلقه زده بودند و پی در پی از او پرسش می کردند. من نزدیک رفتم و گفتم: ای مرد دانشمند شخصی غریب هستم؛ اجازه می دهی از شما سوالی بکنم؟
گفت : آری.
گفتم: آیا شما چشم دارید؟
- ای فرزند چیزی را که می بینی چرا سوال می کنی؟!
- سوالات من از این قبیل است؛ خواهش می کنم توجه فرمایید و با حوصله جواب آن را بدهید.
- سوال کن، هر چند سوالات تو احمقانه است.
- پس هر گونه بود، جوابم را بدهید.
- سوال کن.
- شما چشم دارید؟
- آری.
- چه کاری با آن انجام می دهید؟
- رنگ ها و اشخاص را می بینم.
- آیا بینی دارید؟
- آری.
- با آن چه می کنید؟
- بوها را با آن استشمام می کنم.
-آیا زبان دارید؟
- آری .
- با آن چه می کنید؟
- سخن می گویم.
همین محاوره درباره گوش، دست، پا هم تکرار شد. سپس پرسید:
- بسیار خوب؛ آیا قلب هم دارید ؟
- آری.
- قلب را برای چه کاری لازم دارید؟
- به وسیله قلب آنچه بر اعضایم می گذرد، تشخیص می دهم.
- آیا این اعضا از قلب بی نیاز نیستند؟
- نه.
- وقتی اعضا صحیح و سالم باشند چه نیازی به قلب دارند؟
- ای فرزند هر گاه اعضا درباره چیزی از وظایف بدن تردید کند، مثلا اگر یکی از قوای پنج گانه انسان قوه بینایی یا بویایی یا چشایی یا شنوایی یا لمس کردنی در انجام وظایف خود تعلل ورزد یا شک نماید رجوع به قلب می کند که مرکز کشور بدن است و به فرمان قلب گردن می نهد و در کار خود یقین می کند.
-بنابراین قلب برای اداره بدن انسان لازم است و گرنه این اعضا نمی توانند درست کار کنند. این طور نیست؟!
- آری چنین است .
- ای دانشمند، خداوند عالم بدن کوچک تو را به حال خود رها نکرده، بلکه برای انجام وظیفه اعضای بدن پیشوایی قرار داده که کارهای صحیح انجام دهد و یقین پیدا کند تردیدی که در آن داشته برطرف شده است ؛ولی بندگانش را به حال خود می گذارد که در حیرت و شک و تردید و اختلافات به سر برند و پیشوایی برای آنان تعین ننموده است تا در مقام شک و حیرت به وی رجوع نمایند؟
در این موقع" عمرو بن عبید" سر به زیر انداخت و سکوت عمیقی نمود و به فکر فرو رفت ، آنگاه سر برداشت و نگاهی به من نمود و پرسید:
- تو هشام نیستی؟
- نه!
- با او نشست و برخاست نکرده ای؟
- نه!
-پس تو از اهل کجایی؟
- از مردم کوفه!
- پس مسلمان! تو همان هشام هستی!
این را گفت و مرا طلبید و در آغوش گرفت و نزد خود نشانید تا موقعی که نشسته بودم دیگر سخنی نگفت .
چون سخنان هشام به پایان رسید لبخندی بر لبان حضرت صادق(ع) نقش بست و پرسید: ای هشام چه کسی این روش مبارزه را به تو آموخت؟
گفت: یابن رسول الله بر زبانم جاری گشت.
فرمود: به خدا قسم این روش در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است.
پایان حیات
با بدگویی یحیی برمکی، هارون مامورین خود را به دنبال هشام فرستاد، تا نقشه قتل هشام اجرایی شود.
هشام در پی این مساله فرار کرد. به راستی علت دستور قتل چه بود؟
اول آنکه او سخن گویی برای تشیع بود و همین مساله حکومت را نگران می ساخت ، دیگر آنکه هشام موقعیت خوبی داشت و افرادی مانند یحیی به او حسد می کردند به عنوان مثال هارون در مباحثی مثل نبوت و ارث به هشام علاقه مند شده بود و یحیی نمی توانست این نوع موقعیت هشام را ببیند.
بعد از اینکه هشام از این توطئه با خبر شد ، به طور مخفیانه در خانه ی یکی از دوستانش به نام " بشیر نبال" که از اصحاب امام صادق(ع) بود به سر برد تا بیماری شدیدی او را فراگرفت و آثار مرگ را درخود دید و به بشیر گفت: " از این بیماری جان سالم به در نخواهم برد وقتی از دنیا رفتم بدنم را غسل بده، کفن کن، نیمه های شب جنازه ام را در میدان کوفه بگذار و روی یک کاغذ بنویس:
"این هشام بن حکم است که هارون در جستجوی اوست به مرگ طیعی از دنیا رفته است و در کنار جنازه ام بگذار"
هشام از این رو چنین وصیتی کرده بود که هارون کسانی را که به خاطر نشان ندادن مکان هشام زندانی کرده بود، آزاد کند.
فردای آن شب وقتی هارون خبر رحلت هشام را شنید و گفت: حمد و سپاس خدای را که ما را از لطمه هشام حفظ کرد، سپس دستور داد، آنان را که به خاطر هشام دستگیر شده بودند آزاد شوند.
وقتی که خبر وفات هشام به حضرت رضا(ع) رسید، آن حضرت در حق او دعا نمود و طلب رحمت از خدا کرد.
این چنین هشام بن حکم که در سراسر عمر خود پا در جای پای امام عصرش گذاشت ، مورد توطئه قرا می گیرد و دستور قتل او صادر می شود ، فرار می کند و در گوشه ای تنها وفات می کند ، حتی از شدت اختناق پیکر او در نیمه شب در میان کوفه گذاشته می شود. برای دستگیری او افراد زیادی زندانی می شوند و هارون از مرگ او شادمان می شود.
[1] خوارج بعد از جنگ صفین شکل گرفتند. تفکر خاص خوارج محدودکردن دایره ایمان بود. آنان معتقد بودند هر فرد مومن با انجام یک گناه صغیره مرتد می شود.
[2] در معنای اصطلاحی به کسی که یکی از ضروریات دین را انکار کند ، زندیق می گویند. (اصل واژه زندیق معرب کلمه زندی است. فارسی زبانان هر کس معتقداتی مخالف اوستا ( کتاب زردتشتیان ) داشت ، زندی می نامیدند. در اثر اختلاط اعراب با فارسی زبانان ، اعراب پیروان مانی که قائل به دو منبع نور و ظلمت بودند ، زندیق می نامیدند. )
[3] داستان های تحریف شده تورات و انجیل که وارد کتب مسلمانان شده ، بعدها اسرائیلیات نام گرفت.
[4] در جهت نرسیدن پیام اسلام حقیقی، از دوران خلفا به ویژه معاویه ، احادیثی دروغینی وارد کتب شد. این مساله تا به امروز ادامه دارد و مجاهدت های علماء حدیث شیعه را برای تمایز سره از ناسره به دنبال داشته است.
[5] واسط شهری است در عراق بین بصره و کوفه و چون درست در وسط این دو شهر قرار دارد واسط نامیده شده است.
[6] کلمه مولی یا موالی را بر غیر عرب اطلاق می کنند
[7] از روسای معتزله است و شاگرد ابوالحسن بصری بوده است( معتزله یکی از مذاهب فکری و عقیدتی اهل سنت می باشد. آنان به استفاده از روش های عقلی تاکید دارند.