در روز خندق مسلمانان اگر از کسی سستی می دیدند بر او می خندیدند. در آن روز بود که مردم درباره سلمان فارسی با هم بگو مگو کردند.

مهاجران گفتند: سلمان از ماست. او مرد نیرومند و کاملا آشنا به حفر خندق بود.

انصار نیز می گفتند: سلمان از ماست و ما به او سزاوارتریم.

چون این گفتار انصار و مهاجران به رسول خدا(ص) رسید فرمود: سلمان مردی از اهل بیت است.[1]

***

شخصی خدمت امام صادق (ع) عرض کرد: ای آقای من، چه بسیار از شما یاد سلمان فارسی را می شنوم؟ حصرت فرمودند: سلمان فارسی نگو، بلکه سلمان محمدی بگو. آیا می دانی که چرا بسیار از او یاد می کنم؟ عرض کرد: خیر نمی دانم. فرمود: به خاطر سه خصوصیت: ترجیح دادنِ خواست امیرالمؤمنین (ع) بر خواست خودش، دوست داشتن فقرا و برگزیدن و ترجیح  آن ها بر اهل ثروت و متمکنین، و دیگر دوست داشتن علم و علما.

 سلمان کیست؟

"روزبه" فرزند "بدخشان" از معمران و زاهدان عصر خود بود. وی در خانواده ای ثروتمند و کشاورز متولد شده بود.

گروهی زادگاه او را قریه ی "جی" از رامهرمز شیراز می دانند و عده ای او را اهل "جی" اصفهان می شمارند. از خود او نقل شده است که: " در رامهرمز به دنیا آمدم و پدرم اهل اصفهان بود."

پدر روزبه یک زرتشتی معتقد به حساب می آمد. وی که بی اندازه به فرزندش عشق می ورزید، بر تربیت او نیز حساسیت داشت و تلاش می کرد او را فردی معتقد و تحت تعالیم مذهبی رشد دهد. روزبه از سنین کودکی در آیین زرتشت به تفکر می پرداخت اما چون آن را قابل قبول نمی یافت پس از مدتی و به واسطه ی پیش آمدی مسیر خود را به سوی آیین مسیحیت تغییر داد.

وی پس از سالها پیروی از آیین مسیح (ع) مسلمان شد. "سلمان" نامی بود که او پس از تشرفش به اسلام و به  امر پیامبر به آن نامیده شد.

 روشنای آیین مسیح (ع)

سلمان خود ماجرای مسیحی شدنش را نقل می کند:[2]

"روزی پدرم نتوانست به مزرعه برود و از من خواست که به جای او برای سرکشی در مزرعه حاضر شوم. ضمنا سفارش کرد که مبادا در جایی بمانی و باز نگردی.

من به طرف مزرعه به راه افتادم. در مسیر گذارم به کلیسایی افتاد. صدای نیایش حاضران در کلیسا توجه مرا به خود جلب کرد. من که تا آن روز از وجود کلیسا و آیین مسیح بی خبر بودم به طرف کلیسا حرکت کردم. وارد شدم. نیایش آنان مرا تحت تاثیر قرار داد. با خود فکر کردم که  دین آنها از دین ما بهتر است.

هنگامی که از مسیحیان درباره ی نحوه ی پیدایش دینشان پرسیدم، پاسخ دادند که اصل این دین از شام است.آن روز تا غروب در کلیسا ماندم و به مزرعه نرفتم.

شب هنگام که به خانه برگشتم و ماجرا را برای پدر بازگو کردم. او از تزلزل من نسبت به آیین زرتشت نگران شد و مرا در خانه زندانی کرد. اما من به برادران مسیحی ام پیغام فرستادم که من مسیحی شده ام و گفتم که قصد دارم درباره ی سرچشمه ی آیین آنها تحقیق کنم و از ایشان خواستم که هرگاه بنا شد کاروانی روانه ی شام شود مرا مطلع سازند. سرانجام با خبر شدم که کاروانی از تجار مسیحی به اصفهان آمده اند. از این خبر امید بخش مشعوف شدم منتظر زمان بازگشت کاروان شدم. در حالیکه خود را برای هجرتی بزرگ آماده می کردم..."

 هجرت به سوی آگاهی

با فرا رسیدن روز موعود روزبه از خانه گریخت و همراه کاروان مسیحی به سوی شام روانه شد و پشت سرش تمامی علایق و وابستگی هایش را به امید رسیدن به سرچشمه زلال معرفت رها کرد. حرکتی که سرآغاز هجرت های دیگر او بود.

او در شام در جستجوی بزرگترین عالم مسیحی بود. کشیش بزرگ کلیسا را به او معرفی کردند.نزد کشیش رفت و اظهار کرد که تمایل دارد در خدمت او بماند و به عبادت و کسب آگاهی از دین بپردازد. کشیش او را به خدمت گزاری کلیسا پذیرفت. اما روزبه پس از چندی متوجه شد که کشیش مردی ریاکار و دین به دنیا فروخته است. او صدقات و خیرات مردم را به دست محرومان نمی رساند و در عوض آنها را در خمره می اندوخت. روزبه از این رفتارهای کشیش بسیار رنج می برد و پس از مرگ کشیش مردمی را که برای تکریم جنازه ی او جمع شده بودند از محل کنز صدقات آگاه کرد.

پس از آن نیز روزبه در خدمت کشیش جدید کلیسا باقی ماند و از محضر او که مردی پارسا بود کسب دانش کرد. لحظات پایان عمر کشیش را سلمان اینگونه وصف می کند:

"به او گفتم: سالیان درازی است که در خدمت توام... تو امروز در حال رحلت از این جهان مرا به که می سپاری؟ او گفت:... من کسی را سراغ ندارم که به تکلیف الهی اش عمل کند جز مردی در موصل، و سفارش کرد به او ملحق شوم. من نیز به سوی موصل حرکت کردم."

روزبه به خدمت کشیش موصل رسید و تا پایان عمر او نیز در خدمتش بود . سپس بنا به توصیه ی او به نصیبین رفت و آنجا نیز حکایت زندگی اش همچون موصل بود. کشیش پرهیزکار نصیبین هم به هنگام وفات او را به کشیش عموریه معرفی کرد.

کشیش عموریه به هنگام وفاتش گفت: "من کسی را نمی شناسم که تو را برای کسب فیض به او معرفی کنم اما زمان بعثت پیامبر آخر الزمان نزدیک است. او به آیین ابراهیم و در میان اعراب مبعوث می شود."

سپس برخی از علائم ظهور او را بازگو کرد.

 هجرت به سوی سعادت

روزبه پس از مرگ کشیش عموریه هرچه داشت فروخت و با کاروانی از تجار عرب عازم شبه جزیره ی عربستان شد.

"در وادی القری ستمکارانه مرا به نام برده فروختند. یک یهودی از بنی قریظه مرا خرید و به مدینه آورد. وقتی وارد مدینه شدم احساس کردم به همان شهری رسیده ام که دوستان مسیحی ام نشانی اش را به من داده بودند.

در مدینه در انتظار پیامبر خاتم و در مقام برده برای مرد یهودی کار می کردم تا اینکه روزی در نخلستان بر فراز نخل و هنگام اصلاح درخت نخل، شاهدگفتگوی یهودی و پسرعمویش بودم که می گفت: خدا اهل مدینه را بکشد که دور مردی جمع شده و می گویند پیغمبر خداست.

با شنیدن این سخن لرزه به اندامم افتاد و احساس کردم سالها هجرت و غربت و آوارگی در حال ثمر دادن است. قلبم می تپید. از درخت فرود آمدم و از پسر عموی اربابم پرسیدم: چه گفتی؟

اربابم که اشتیاق مرا دید خشمگین جلو آمد و سیلی محکمی به صورتم نواخت."

به این ترتیب این اولین شکنجه ای بود که او در راه اسلام متحمل شد.

روزبه که مطلع شده بود پیامبر در قبا فرود آمده است خود را به این منطقه رساند و در جستجوی نشانه هایی شد که از زبان کشیش برای پیامبر آخرالزمان شنیده بود:

مقداری خرما به حضرت صدقه داد، ایشان به یاران امر به تناول کردند ولی خود میل نکردند.سپس در مدینه حضرت را دید به ایشان مقداری خرما هدیه کرد، این بار حضرت تناول فرمودند. سر انجام در تشییع جنازه ی یکی از اصحاب حضرت را دید سلام کرد و پشت سر ایشان ایستاد. هنگامی که مهر پیامبری را بر پشت آن جناب دید. گریان شد و سرنوشتش را برای پیامبر بازگو کرد و همانجا اسلام آورد.

 بندگی خدا، آزادی حقیقی

در شریعت حقه ی اسلام هرگز بنده یا آزاد بودن ملاک رجحان و برتری انسانها بر هم نیست.بلکه آنچه ملاک ارزش گذاری است تقوا و ایمان است و بس. آزاد بودن هیچ انسانی به معنای متقی بودن او نیست تا بنده بودنش او را از حیّز ملاک الهی و ارزش انسانی که همان تقوی است، ساقط کند.

اما نکته اینجاست که در این حال برخی تلاش کرده اند با نسبت دادن آزادکردن سلمان به دیگران، جایگاه و منزلتی برای آنان کسب کنند و به این وسیله در ارج و منزلت این صحابی بزرگ هم ردیف و معادلی قائل شوند. چنانکه برخی ادعا کرده اند که ابوبکر سلمان را خرید و آزاد کرد.

به علاوه اینکه متقابلا تلاش کرده اند تا بردگی سلمان در برهه ای از حیاتش را دستاویزی برای تخفیف منزلت این انسان والا قرار دهند. حال آنکه به باور ما سلمان حتی اگر تا پایان عمر برده باقی می ماند، جایگاه معرفتی و مقام ایمانی اش به او آزادی حقیقی بخشیده بود. چرا که آزادی جز در بندگی خدا و اسارت جز در نافرمانی او نیست.

گذشته از اینکه به رغم اختلاف نقل های تاریخی درباره ی نحوه ی آزادی سلمان، نصوص بسیاری بیانگر این است که پیامبر خود سلمان را از بردگی آزاد کردند. و این خود برگ زرین دیگری در افتخارات این صحابی گرانقدر به حساب می آید.

از جمله این نصوص این که سلمان در نامه به خلیفه ی دوم چنین نوشت:

"از سلمان مولای رسول خدا."

همچنین در حدیثی از سلمان نقل شده که در پایان آن می گوید:

"پس رسول خدا مرا آزاد کرد و سلمانم نامید."

 فرزند اسلام ، عضو خاندان رسالت

حقیقت جویی و آزاد اندیشی سلمان دو عنصری بودند که زمینه ی اصلی هدایت  و توفیق الهی برای  این مرد بزرگ را فراهم کرد. این خصایص منحصر به فرد در این صحابی بزرگوار همواره مورد رشک عده ای ضعیف الایمان بود. به طوری که با دستاویز قرار دادن تفاوت نژادی و غیر عرب بودن، او را مورد آزار قرار می دادند.

در برابر این رنجش ها سلمان با فروتنی و خویشتن داری و با نصح دلسوزی به روشنگری می پرداخت.

روزی در مجلسی یکی از حاضران از سلمان پرسید: تو کیستی و حسب و نسبت چیست؟ سلمان پاسخ داد:

"من برای خود جز اسلام پدری نمی شناسم. من سلمان فرزند اسلامم."

روزی سلمان بر مجلس پیامبر وارد شد. حضار برای احترام به سالخوردگی و جایگاهش نزد رسول خدا، او را در بالای مجلس جای دادند. عمر داخل شد و با دیدن سلمان گفت: این عجمی بالا نشسته میان عرب کیست؟

سپس رسول خدا بر فراز منبر رفته و خطبه خواندند و فرمودند:

" مردم از زمان آدم تا به امروز چون دندانه های شانه برابرند.عرب را به عجم و سرخ پوستی را بر سیاه پوستی برتری نیست، جز به پرهیزکاری. سلمان دریایی است که پایان نمی پذیرد و گنجی است که تمام نمی شود. سلمان از ما اهل بیت است."

 مسئولیت خطیر روشنگری

سلمان یکی از چند تنی بود که پس از پیامبر و آنچه در سقیفه واقع شد، در فضای آکنده از غم و جهل و کینه ی مدینه به پاخاست و از حقانیت وصی رسول خدا دفاع کرد.

او در حالیکه لحنی نگران اما آمیخته با توبیخ و در عین حال هشدار دهنده داشت تلاش می کرد جامعه را از انحرافی که دچارش شده بود به مسیر روشن و راستین حق، بازگرداند. نگرانی و دلسوزی سلمان در این لحظات تاریخ به حدی است که گویی لحظه ای بی اختیار زبان به عتاب خلیفه می گشاید و در این میان کلمات مشهورش به فارسی را به زبان می راند:

"کردید و نکردید...[3] ای ابابکر! در روز قیامت به کجا پناه می بری که از تو بازخواست کنند چرا خود را بر کسی که از تو داناتر و به رسول خدا (ص) نزدیکتر و در فهم و تأویل کتاب خدا روشنتر است مقدم داشته ای؛ یعنی آن کسی که پیامبر(ص) در حیات خویش، او را مقدم داشته و به او سفارش کرده است. شما وصیت و سفارش پیامبر(ص) را پشت گوش انداخته و فراموش کردید. فرمان او را در مورد لشکر اسامه اطاعت نکردید، از حضور در زیر پرچم او تخلف ورزیدید." سلمان سپس افزود:"ای ابوبکر! اگر قضاوتی برای تو پیش آید، کار خود را به اتکای چه کسی انجام خواهی داد؟ و اگر از چیزی که نمی دانی سوال شوی،به چه کسی پناه خواهی برد؟ با اینکه در میان مردم کسی هست که از تو داناتر و نشانه های نیک او بیشتر است و خویشاوندیش با رسول خدا(ص) نزدیکتر و سابقه زندگی اش با رسول خدا(ص) بیشتر است و رسول خدا درباره او فرمانی به شما داده که فرمانش را نبردید و سفارش او را فراموش کردید. به زودی با باری از گناه به آخرت خواهی شتافت. خداوند را در نظر داشته باش."

 صحابی حقیقی

از دیدگاه یک شیعه ی حقیقی چون سلمان، صحابی کسی نیست که تنها با پیامبر نشست و برخاست کرده است. صحابی معنایی عمیقتر دارد که از انس و قرابت ایمانی به آن حضرت ناشی می شود. به این لحاظ ارجمندترین مصاحب پیامبر کسی است که در ایمان و تقوا نمونه ، اسوه ، مورد تایید و معرفی خود پیامبر باشد.

دو تن نزد سلمان فارسی آمده و پس از تحیت و سلام، مشغول صحبت می شوند:

- آیا تو سلمان فارسی هستی؟

- بله.

- تو هم نشین رسول خدا هستی؟

- نمی دانم!

آن دو به شک افتاده و با خود گفتند شاید این فرد کسی که ما می خواهیم نیست. آنگاه سلمان به آنان گفت:

"من مقصود شما و همانم که در پی او هستید. من رسول خدا را دیده و با او نشسته ام. اما صاحب پیامبر ( مصاحب) کسی است که با او به بهشت وارد می شود. حال کارتان چیست؟..."

 فرماندار ارزش ها

سلمان هرگز به خواست خود، ظلم رواداشته به اهل بیت و بشریت، پس از پیامبر، را نپذیرفت.وی هنگامی که خلیفه تصمیم به بیعت گرفتن از حضرت امیر و یارانش را داشت، بیان کرد که:

"چون با دست راست در زمان رسول خدا با علی (ع) بیعت کرده ام، با دیگری بیعت نخواهم کرد اکنون این دست چپ من در اختیار شماست."

در این هنگام حضرت امیر می فرمایند که سخنش را از او بپذیرید و به این ترتیب خلیفه مجبور شد به بیعت با دست چپ سلمان، قناعت کند.

پس از اینکه عمر، خلیفه ی دوم، با مشورت حضرت علی(ع) سلمان را حاکم مدائن کرد، سلمان مسئولیت را زمانی پذیرفت که از حضرت اجازه خواست،  و سپس عازم مدائن شد.

سلمان در حکومتش بیت المال را صرف مردم می کرد و حتی حقوق شخصی اش را به نیازمندان می بخشید. و این انتقادی غیر مستقیم بر روش کسانی بود که با عواید بیت المال برای خود زندگی راحتی فراهم کرده بودند.

 عروج اسوه ی حق جویی

سلمان در مدائن بیمار شد و کم کم یقین پیدا کرد که واپسین لحظات زندگی اش را می گذراند. سلمان از همسرش خواست که درهای اتاق را باز گذارد و گفت:

"درها را باز کن. من امروز میهمانانی خواهم داشت که نمی دانم از کدام در وارد می شوند."

زاذان در آن هنگام در خدمت سلمان بود. وی نقل می کند که پرسیدم:  چه کسی شما را غسل می دهد؟ سلمان گفت:

"همانکس که رسول خدا را غسل داد."

زاذان می گوید: همین که روح پاک سلمان از دنیا رخت بر بست، جلو در خانه آمدم و دیدم حضرت علی(ع) و قنبر از اسب پیاده می شوند. حضرت پرسیدند: سلمان وفات کرد؟ گفتم: بله.آنگاه حضرت به تجهیز و تدفین او مشغول شدند.

و اینگونه، وجودی که تمام حیاتش وقف جستجو و شناخت و دفاع از حقیقت بود از دنیا رفت تا شیفتگان ایمان را اسوه و تمثالی دیگر باشد. چرا که هر چه داشت از اطاعت و خضوع به درگاه احدیت و برگزیدگان الهی بود.

مرقد او در ۳۰ کیلومتری جنوب شرقی شهر بغداد در شهر مدائن قرار دارد.


[1] مغازی،1/446-مجمع البیان،2/427-بحارالنوار،20/189

[2] نقل به مضمون

[3] این عبارتی است که سلمان در دفاع از امامت به زبان فارسی بیان می کند. حاکی از اینکه هرچند خلیفه در سقیفه انتحاب شد اما این خلیفه، الهی نبود چرا که خلیفه ی الهی، امام بر حقی است که انتخاب آن از سوی خداوند بوده و قبلا توسط پیامبر به مردم معرفی شده است.

 

 
2017-05-30T21:49:56+0430 مرکز نشر آثار و اندیشه های شهید دیالمه

نوشته شده در تاریخ : 09 خرداد 96 | موضوع : اصحاب قرآن و عترت

نظرها

    تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است .

ارسال نظر

برای نظر دادن ابتدا با نام کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید یا ثبت نام کنید .
برای ورود یا ثبت نام اینجا را کلیک کنید .