رسول خدا" لقب گرفته بود را معرفی کنند. این سخنان تنها نمونه هایی از میان گفتارهای بسیاری ست که اهل بیت علیهم
*امام علی(ع) بعد از غصب خلافت ، پیوسته می فرمود: به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر زنده بودند ابوبکر به خلافت طمع نمی کرد.
*امام حسین(ع) در روز عاشورا به لشکر عمر سعد فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا می دانید جد من رسول خدا ست؟ شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید مادرم فاطمه دختر محمد است؟ شما را به خدا سوگند آیا می دانید که حمزه سید الشهدا عموی من است؟
*حضرت علی (ع) در روزی که خلافت به شورا گذاشته شد و حضرت برتری های خود را برمی شمرد،داشتن عمویی چون حمزه سیدالشهدا را از امتیازات خود برشمرد و فرمود: شما را به خدا قسم، آیا میان شما کسی هست که عمویی چون عمویم حمزه "اسدالله و اسدرسوله" داشته باشد؟
*امام باقر (ع)فرمود:بر ستون عرش نوشته است: حمزه،شیر خدا و شیرپیامبر و سرور شهیدان است.
از آنجا که مباهات اهل بیت علیهم السلام ، مانند افتخار فردی عادی به خویشان خود نیست ، بنابراین حتما ویژگی ممتازی در این صحابه رسول خدا نهفته است .
پس بر ماست که اندک گامی برای شناخت این فرد بزرگ برداریم.
آشکار کردن اسلام
حمزه در دامان پر مهر عبدالمطلب و مادرش هاله بنت وهب[1] بزرگ می شد و عزت نفس و شهامت و کرم را به تدریج از این خاندان شریف فرا می گرفت.حضرت محمد(ص) چهار سال کوچکتر از حمزه بود. این تفاوت سنی کم سبب شد که دوران کودکی و نوجوانی حمزه با زندگی حضرت رسول همراه شود و تحت تاثیر فضایل سرشار پیامبر قرار گیرد. هرچند محیط حجاز در آن روزگار فاسد و آلوده بود ولی هرگز حمزه به آن زشتی ها آلوده نگشت.
در آستانه بعثت که حمزه به حقانیت دعوت پیامبر آگاه شده بود و از آنچه از رفتار،منش و شخصیت آن حضرت می دید و سخنانی که از او می شنید برایش روشن شده بود که حضرت محمد(ص) پیامبر بر حق خداست ولی صلاح نمیدید که ایمان خود را آشکار کند. او در انتظار روزی بود که این شیفتگی و دلدادگی اش به اسلام و پیامبر،که چون گوهری در دل نهان داشت را آشکار کند. حمزه با کتمان ایمان خویش در جمع مشرکان قریش حاضر می شد و از گفت و گوها و تصمیم های آنان با خبر می گشت.
روزی پیامبراکرم(ص) از نزدیکی "صفا" می گذشت که ابوجهل راه را بر او بست و حضرت را آزار داد و تا می توانست به او و اسلام اهانت کرد و ناسزا گفت تا آنکه خسته شد و آن جا را ترک کرد. پیامبر در برابر گستاخی های او عکس العملی نشان نداد.
هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که حمزه از راه رسید و از ماجرا اطلاع یافت. همچون شیری غران به سوی ابو جهل رفت و با او مقابله کرد.[2] بیم آن می رفت که فتنه و شری بر پا شود. مردم آمدند و ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند. برای فرو نشاندن خشم او و تحریک احساساتش بر ضد مسلمانان، گفتند:تو مسلمان نیستی که از آزار محمد اینگونه برآشفته ای! حمزه از این سخن بیشتر برآشفت و ایمان سرشارش سبب شد که دیگر کتمان نکند. زبان به سخن گشود که:
من مسلمانم و به یکتایی خدا و نبوت پیامبر گواهی می دهم، به خدا سوگند از ایمانم دست نخواهم کشید،اگر قدرت دارید مرا از این کار باز دارید.
بنابراین این ماجرا سبب شد که حمزه اسلام خود را آشکار کند. آشکار شدن اسلام حمزه معیارها و محاسبات قریش را بر هم زد و مایه دلگرمی پیامبر(ص) و قدرت جبهه مسلمین شد.[3]
ضامن امنیت در پیمان عقبه
بعد از اعمال حج ، رسول خدا مخفیانه با نمایندگانی از مردم مدینه،در خانه عبدالمطلب که در عقبه بود دیدار کرد، نمایندگان مردم مدینه در آنجا با پیامبر پیمان دفاعی بستند و عهد بستند که تا پای جان در دفاع از پیامبر و مسلمانان مهاجر بایستند.[4]
ماموریت دیده بانی از این جمع بر عهده حمزه و علی علیه السلام بود. مشرکان چون شنیدند که پیامبر(ص) دیدار پنهانی با عده ای دارد،مسلحانه به سوی آنجا آمدند. بر دهانه آن وادی علی علیه السلام و حمزه را شمشیر بر کف دیدند، از آنان سراغ تجمع کنندگان را گرفتند و خواستند که عبور کنند،حمزه(از روی تقیه و راز داری)گفت:" این جا کسی نیست و ما کسی را ندیده ایم. به خدا هر که عبور کند با شمشیرم او را خواهم کشت". مشرکان به هدف خود نرسیدند و به مکه بازگشتند.
اولین پرچمدار رسول خدا (ص)
نخستین کسی که پیامبر خدا پرچم اسلام را به دستش سپرد و در پی ماموریت نظامی فرستاد حضرت حمزه بود.
قدرت روز افزون اسلام، مشرکان را به هراس افکنده بود و در فکر ضربه به مسلمین بودند. کاروانی از قریش از شام راهی مکه بود. ابوجهل سرکردگی آن کاروان سیصد نفری را برعهده داشت،به ساحل دریا رسید. حضرت حمزه با همان پرچم که پیامبر(ص) به دستش داده بود ،به اتفاق سی نفر از مسلمانان در آنجا به کاروان رسید،اما درگیری رخ نداد.
این افتخار برای حمزه باقی ماند که او اولین سرداری بود که رسول خدا(ص) برایش پرچم بست و راهی میدان کرد.
حماسه ساز جنگ بدر
در مرحله اول نبرد بدر یعنی جنگ تن به تن، علی(ع) در برابر ولید،حمزه در برابر شیبه و عبیده در مقابل عتبه قرار گرفتند و با رجزها حماسی که همراه با تکبیر شیرمردان خداجو بود بر آنان تاختند.برق شمشیر ها در فضای گرد آلود میدان رزم بیرنگ شد.امام علی (ع) و حمزه حریفان خود را کشتند و به یاری عبیده که پایش بریده بود شتافتند.
پس از این حمله عمومی آغاز شد.حمزه با رشادت و دلیری تمام، نبرد را از سر گرفت و به قلب دشمن تاخت و بعضی از سران کفر را که از ترس در میان انبوه لشگر پنهان شده بودند کشت . در جنگ بدر فداکاری های حمزه زبانزد خاص و عام بود.
واقعه زیر را که راوی آن علی بن ابن طالب علیه السلام است شاهدی بر این مدعا است:
"در حال تعقیب یکی از مشرکان بودم. مسلمانی را دیدم که با مشرکی جنگید و به دست او شهید شد. قاتل او که خود را در زره و فولاد پنهان کرده بود مرا شناخت و فریاد زد: ای پسر ابوطالب به میدان بیا . او با شمشیر بر من تاخت و من با سپر دفاع کردم ، ولی ضربه او چنان سنگین بود که بر سپر اثر گذاشت . سپس من با شمشیر پاسخ او را دادم و ضربت سنگینی بر او وارد آوردم . گمان کردم سر از تنش جدا شد ولی زرهش چنان محکم بود که شمشیر بر او اثر نکرد. در همین هنگام برق شمشیری از پشت سرم درخشیدن گرفت. سرم را پایین آوردم شمشیر فرود آمد و سر مشرک با کلاه خودش از تنش جدا شد ... سپس صدای گرم و آشنایی به گوشم رسید که می گفت:
"ای علی او را بگیر من فرزند عبدالمطلبم." وقتی پشت سرم را نگاه کردم عمویم حمزه سید الشهدا را دیدم که "طمعیه بن عدی" قهرمان شجاع عرب را با یک ضربه از پای در آورده بود."
تیغ های کافرکش حمزه هرگز از یاد مشرکان و بازماندگان آن کشته ها نرفت، تا جایی که در دوران حکومت عثمان، ابوسفیان از کنار قبر حمزه گذر کرد، لگدی بر قبر حمزه زد و از روی طعنه و تمسخر گفت:ای ابو عماره!آنچه را که دیروز به خاطر آن به روی یکدیگر شمشیر می کشیدیم (خلافت) امروز در دست بچه های ماست و با آن بازی می کنند.
احساس شیرین لقای حق
در درون حمزه غوغایی دیگر بود. احساس شیرین لقای محبوب که در عمق حمزه ریشه داشت،سایه انتظار را سنگین تر کرده بود. زبان بر کلام لب بر طعام فرو بست و جز به یاد و ذکر محبوب نمی پرداخت.
شب آخر فرا رسید. آن شب پیامبر خدا حمزه را فرا خواند و به او فرمود: عمو جان گمان دارم به زودی از من دور شوی و مدتی طولانی از من غایب گردی.می خواهم بدانم وقتی با خدا ملاقات کنی و از اسلام و شرایط ایمان تو بپرسند، چه پاسخ میدهی؟
حمزه از سخنان پیامبر(ص) فهمیده بود که شهید خواهد شد، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:ای رسول خدا! مرا راهنمایی کن و جواب این سوال ها را به من بیاموز. حضرت فرمود: با اخلاص شهادت بده که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد رسول و فرستاده اوست.
حمزه گفت: گواهی می دهم ای رسول خدا.
فرمود: و اینکه علی امیر المومنین و حسن و حسین از نسل اویند و فاطمه بزرگ زنان دو عالم است.
حمزه گفت: گواهی می دهم.
فرمود: بگو که حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول خدا و عموی پیامبر است.
با شنیدن این سخنان اشک از چشمان حمزه جاری شد و سپس برخاست و میان دیدگان پیامبر خدا را بوسید.[5]
اسوه ساز جنگ احد
آنچه از مکه خبر می رسید،بوی توطئه آشکارتر دشمن را داشت. برخورد حق و باطل اجتناب ناپذیر بود و زمینه نبرد احد فراهم شده بود .
نبرد احد آغاز شد.حمزه در این روز با دو شمشیر می جنگید و فریاد می زد: من شیر خدایم.
حمزه شجاعانه به مصاف دشمن می رفت. هرگاه حمله می کرد دشمنان چون او را می دیدند می گریختند و کسی تاب ایستادن در مقابلش را نداشت.
رشادت های سپاه اسلام پیروزی را نصیب مسلمانان کرد لشگر کفر شکست خورد و پا به فرار گذاشت.اما تخلف ماموران حفاظت از تنگه و سستی تیر اندازان مستقر بر روی تپه سبب شد که مشرکان از پشت سر به مسلمانان حمله کنند و با دور زدن تپه و عبور از تنگه، سپاه اسلام را غافلگیر سازند.
در این میان حمزه با قدم هایی استوار و حملات سنگین به نبرد ادامه داد و هر لحظه آتش شوقش به لقای محبوب مشتعل تر می شد.پیاپی حمله می کرد دشمنان را میک شت و یا متفرق می ساخت.
کینه ای در کمین حمزه
"هند" همسر ابوسفیان که در جنگ بدر پدر و برادر و پسر خود را از دست داده بود و کینه سختی از حمزه در دل داشت فرصت را برای انتقام مناسب دید. غلام خود "وحشی"را فراخواند و به او وعده داد اگر حمزه را بکشد ، آزادش خواهد کرد.
به اعتراف وحشی حمزه هنگام نبرد بی باکانه می جنگید و به هر که می رسید او را می کشت. این شد که وحشی حیله ای را به کار گرفت، پشت درختی به کمین ایستاد.در یک موقعیت حساس حمزه زمین خورد و به پشت افتاد. زرهش کنار رفت و قسمت شکم وی بی حفاظ ماند. همین که چشم وحشی بر آن افتاد، بیدرنگ خود را از نهانگاه بیرون کشید و سلاحی نیزه مانند را به سوی شکم حمزه نشانه رفت.آری سلاح کینه هند از کمین گاه کفر و از بازوی وحشی پرتاب شد و بر پیکر پاک یاور صدیق اسلام نشست و حمزه به شهادت رسید.
وحشی پس از اطمینان از کشته شدن حمزه،سراغ پیکر او رفت زره و سلاح او را برداشت ، سینه حمزه را شکافت و جگر او را به عنوان غنیمت نزد هند برد.
هند، کینه خود را حتی نسبت به پیکر پاک این شهید ابراز کرد. او از روی کینه و خشم دندان بر جگر حمزه زد و آن را از دندان بیرون افکند. گوش ها و بینی او را برید و با آنها برای خود گردنبند ساخت، دست و پای حمزه را نیز زخمی کرد.
سوگواری برای سردار دلیر اسلام
رسول خدا(ص) شخصا به جست و جو در میدان گاه پرداخت ، تا به بالین حمزه رسید. همین که چشمش به آن پیکر افتاد و تن پاره پاره حمزه را دید، اشک از چشمانش سرازیر شد و در سوگ او بسیار اندوهگین گشت و با یک دنیا غم فرمود: هرگز در موقعیتی نایستاده ام که به اندازه امروز مرا به خشم آورده باشد.
با خود عهد کرد که اگر بر قریش دست یابند، با کشته های آنان چنین کنند و در مقابل حمزه هفتاد نفر از آنان را مثله کند. از سوی خداوند آیه نازل شد که:
"اگر تصمیم دارید دشمنان را مجازات کنید ، با آنان همانگونه رفتار کنید که آنان با شما رفتار کردند و اگر صبر کنید ،بردباری برای صابران بهتر است."[6]
پیامبر فرمود: صبر و شکیبایی خواهم کرد.
پس از پایان نبرد احد وقتی رسول خدا(ص)، از کوچه های مدینه عبور می کرد، از خانه ها صدای گریه می آمد. زنان بر همسران و فرزندان شهید خود و دختران شهدا در سوگ پدرانشان می گریستند. صدای گریه های داغداران، قلب حضرت محمد (ص) را می سوزاند. داغ شهدای احد سنگین و جگر سوز بود. اما پیامبر(ص) را غمی مضاعف می سوزاند و آن اینکه بر حمزه بزرگوار کسی نبود که بگرید و این غربت حمزه سیدالشهدا اشک از چشمان پیامبر(ص) جاری ساخت.
اندوه پیامبر(ص)، دل انصار را به درد آورد و آنان را بر آن داشت که خانواده های خود را به خانه حمزه سیدالشهدا بفرستند،تا بر فقدان سردار بزرگ اسلام گریه و عزاداری کنند.از آن پس میان عرب رسم شد که وقتی مصیبتی بر آنان وارد می شد،ابتدا بر جناب حمزه نوحه می کردند،سپس بر مصیبت خویش می گریستند.
زیارت مزار حمزه سید الشهدا
شهیدان آن نبرد در دامنه کوه احد ، همان جا که به خون خفته بودند به خاک سپرده شدند.گرچه بعضی می خواستند کشته های خویش را برای دفن به مدینه ببرند،اما رسول خدا(ص) نهی کرد و فرمود: همانجا که به شهادت رسیدند دفن کنید.
مدفن آن شهیدان زیارت گاه مومنان و منبع الهام گردید. حضرت رسول(ص) دستور داد که مردم به زیارت شهدا به ویژه حمزه سیدالشهدا بروند. خود حضرت هم به زیارت آنان می رفت و به آنان چنین سلام می داد:
"سلام بر شما به خاطر صبر و مقاومتی که کردید،پس خانه آخرت چه جایگاه خوبی است."[7]
بانوی بزرگوار اسلام حضرت فاطمه(س) نیزهر دو یا سه روز یک بار به زیارت قبر حمزه شهید می رفت و بر سر مزار حمزه می گریست.
مزار حمزه کانون معرفت و میعادگاه کسانی بود که می خواستند با خون شهدا پیمان ببندند و وفای خود را به را به پیامبر(ص) و اسلام ابراز کنند. این عمل به توصیه پیامبر(ص) نیز بود که فرموده بودند:"کسی که مرا زیارت کند ولی عمویم حمزه را زیارت نکند بر من جفا کرده است."
سر گذشت قاتل حمزه
وقتی که جنگ احد پایان یافت ، وحشی بنا بر قرار آزاد شد و در مکه بود تا آن گاه که رسول خدا(ص) مکه را فتح کرد . در این هنگام وحشی از ترس جانش به طایف گریخت. هنگامی که طایف نیز به دست مسلمانان فتح شد، وحشی در پی آن بود که به شام رود و از دریا گذشت تا به مکان های دور رود تا دیگر آوازه اسلام را نشنود . یکی از دوستانش گفت: نمی توانی از چنگ سپاهیان محمد بگریزی. راه نجات تو این است که مسلمان شوی. او ناگزیر نزد رسول خدا(ص) آمد و شهادتین را بر زبان جاری کرد.[8]
رسول خدا(ص) فرمود: تو وحشی نیستی؟ عرض کرد: آری من وحشی هستم. فرمود: چگونه حمزه را کشتی؟ وحشی عین ماجرا را بازگو کرد. پیامبر(ص) متاسف شد و فرمود : "تا زنده ای روی تو را نبینم . زیرا مصیبت جان گداز عمویم، حمزه به دست تو انجام شد."
باید توجه کرد همان رسول رحمت و همان کسی که پاسخ آزار ها و اهانت های مشرکین را نداد،[9] در مقابل قاتل حمزه چنین سخنی می گوید و این نمایانگر جایگاه بزرگ و مهم حمزه نزد پیامبر(ص) است که تمام شرف این جایگاه به دلیل تجلی اسلام و عبودیت در حمزه است.
[2] چه تفاوت آشکاری: عموی پیامبر( ابوجهل) او را آزار می کند و عمویی دیگر( حمزه ) به حمایت از رسول خدا برمی خیزد .بی شک اگر افتخار اهل بیت تنها از روی خویشاوندی بود به ابوجهل نیز مباهات می کردند.
[3] باید توجه کنیم که در آن زمان به دلیل زندگی قییله ای حمایت خانواده فرد از او نقش بسیار مهمی در تثبیت فرد داشت و آشکار کردن اسلام توسط عموی پیامبر نقش به سزایی در استحکام جایگاه پیامبر و ترویج اسلام داشت.
[4] این پیمان ، پیمان عقبه نام دارد.
[5]گزیده ای از روایت در متن آمده است.
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ(126 نحل) [6]
السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار [7]
[8] نوع اسلام آوردن وحشی یاد آور این بخش مناجات حضرت سجاد در دعای ابوحمزه می باشد: "فان قوما آمنوا بالسنتهم لیحتنقوا به دمائهم فادرکوا ما املوا و انا امنا بک بالستنا و قلوبنا لتعفو عنا فادرکنا ما املنا"گروهی به زبان ایمان آوردند تا جان هایشان را حفظ کنند و به هدف خود رسیدند ، ما با زبان و قلب هایمان ایمان آوردیم تا ما را بیامرزی پس ما را به آرزویمان(عفو) برسان.
[9] نمونه ای این نوع رفتار بزرگوارانه پیامبر در ابتدای همین نوشتار گذشت.آن هنگام که ابوجهل به پیامبر اهانت کرد و ایشان هیچ نگفت.