پيش از اسلام به دنيا آمده بود . در سال هاي آخر عمر رسول خدا مسلمان شد.  از حضور پيامبر چند سال بيشتر بهره نبرد.

***

سخنان پيامبر را مي شنيد و به ديگران مي رساند. در عراق مي زيست از حوادث مدينه كه مركز خلافت بود دور بود. اما در برابر جريان حق و باطل بي تفاوت نبود.

***

نسبت به مولايش علي عليه السلام دلباختگي شديد داشت و اين عشق با اطاعت و فرمانبرداري آميخته بود. او تنها ايشان را وصي راستين پيامبر مي دانست .

***

در دوران خلافت امير المومنين علي عليه السلام زماني كه فتنه جمل پيش آمد، حضرت نماينده اي به كوفه فرستاد تا مردم را براي ياري  فراخواند.

برخاست و گفت: اي مردم،  به نداي امير الموئمنين خود پاسخ دهيد و سواره و پياده بكوچيد و بشتابيد.  من خود پيشتاز اين راه خواهم بود.

اين فرد كه نداي گوياي سخن پيامبر و فرمانبردار وصي راستين او بود كسي نيست جز حجر بن عدي[1].

***

در جنگ صفين حجر بن عدي و عمرو بن حمق به شامیان ناسزا گفتند. امام پيغام داد كه دست از اين كار بردارند. خدمت امام آمدند و گفتند: مگر نه اين كه ما بر حقيم و آنان بر باطلند؟

فرمود: آري، ولي دوست ندارم كه شما ناسزا گو و فحاش باشيد، بهتر آن است كه زشت كاري هاي آنان را بازگو كنيد و بهتر آن است كه خواستار هدايتشان باشيد.

آن دو گفتند: اي امير المونين پندت را مي پذيريم و به تربيت تو ادب مي شويم.

سپس حجر به حضرت علي گفت: ما مرد جنگ و پرورده ميدان رزميم. قبيله ما هم بسيارند هم شايسته و كارآزموده . همه ما نيز گوش به فرمانيم. اگر بدرخشي مي درخشيم. اگر غروب كني غروب مي كنيم و هر چه فرمان بدهي همان مي كنيم.

حضرت فرمود: آيا قبيله تو با تو هم عقيده اند؟

گفت: از آنان جز نيكي نديده ام. همه مطيع فرمانيم.

امام آنان را ستود سپس حجر بن عدي را فرمانده قبیله " كنده"[2] قرار داد.

 حجر در فراق از دست دادن امامش

امام علي(ع) براي حجر دعا كرده بودند كه به شهادت برسد.  ولي اكنون حضرت علي(ع) در بستر شهادت بودند و حجر در آستانه از دست دادن پيشواي خود بود.

وقتي علي عليه السلام در خانه بستري بود شيفتگان به ديدن ايشان مي آمدند. يك بار حجر به ديدار حضرت رفته بود و احساس خود را در فقدان پيشواي پرهيز كار و حيدر كرار در قالب چند بيت شعر بيان كرد.

حضرت به او فرمودند: چگونه خواهي بود آن گاه كه تو را به برائت جستن از من وادار كنند؟

حجر گفت: يا علي! به خدا قسم اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنند و در آتشم بسوزانند برايم بهتر از آن است كه از تو برائت بجويم.

حضرت فرمود: اي حجر!  خدا بر هر نيكي توفيقت دهد.خدا تو را از جانب خاندان پيامبر پاداش نيك دهد.

 بیزاری حجر از دشمنان اهل بیت

مغيره بن شعبه[3] آشكارا بر منبر كوفه علي عليه السلام را لعن مي كرد. يك بار كه مغيره روز جمعه بر منبر رفت تا خطبه بخواند حجر و يارانش او را سنگباران كردند. مغيره  از منبر پايين آمد  و وارد دارالاماره شد و پنج هزار درهم براي حجر فرستاد. او مي پنداشت كه با اين حق السكوت مي تواند زبان حجر را قطع كند. اما انگيزه او خدايي بود و مال در اين عرصه اثر نداشت.

زياد[4] در سخنراني اش مكرر از معاويه به عنوان" امير المومنين" ياد مي كرد. حجر بن عدي كه اين لقب را ويژه و شايسته علي بن ابي طالب مي دانست به زياد اعتراض كرد و گفت: دروغ مي گويي چنان نيست. اين ماجرا  بار ديگر تكرار شد . حجر مشتي ريگ برداشت و  به سوي او پرتاب كرد و گفت: دروغ مي گويي لعنت خدا بر تو باد. زياد افرادي را  در پي حجر فرستاد ولي موفق نشد او را دستگيركند. ماجراهايي مشابه اين رخ داد و باعث شد زياد گزارش اعمال او را به معاويه بدهد.

***

در آخر زياد، استشهادي عليه حجر تنظيم كرد. متن استشهاد نامه اين گونه بود:

"او از اطاعت خليفه بيرون رفته است، خليفه را لعنت كرده ،مردم را به جنگ و بيعت شكني عليه معاويه فراخوانده و  به خداوند كافر شده است."

اين استشهادنامه  توسط عده اي از سران كوفه امضا شد.

حجر و عده اي از يارانش  در حالي كه در غل و زنجير بودند آماده حركت به شام نزد معاويه شدند. زياد اين گروه را از صبح تا شام در مسجد كوفه نگه داشت و شبانه حركت داد. دختران حجر گريان بر سر راه ايستاده بودند. حجر رو به آنان كرد و گفت: آن كه خوراك و پوشاك شما بر عهده اوست خداست. خدا هم بعد از من باقي ست. تقوا داشته باشيد و از خدا بترسيد. اگر كشته شوم شهيدم و اگر برگردم مورد احترامم.

حجر و يارانش[5] با ايماني استوار پيش مي رفتند هر چند شهادت را در پيش روي خود مي ديدند.

به منطقه" مرج العذراء"[6] رسيدند. در آن جا زنداني شدند تا از معاويه كسب تكليف شود. پيكي از نزد معاويه آمد و به حجر و يارانش گفت : نامه اي در اختيار دارم كه از مرگ شما حكايت دارد، اگر پيامي داريد بگوييد. حجر گفت به معاويه بگو ما پيمان شكني نكرديم و آن نامه را بدخواهان تنظيم كردند. معاويه در پاسخ داد: زياد نزد ما راست گو تر از حجر است.

ماموران نزد گروه حجر آمدند ، بارها گفتند: اگر از علي اظهار برائت كنيد و او را لعن كنيد رهايتان مي كنيم و گرنه كشته خواهيد شد.

حجر و همراهانش گفتند : صبر بر تيزي شمشير برايمان آسان تر از چيزي ست كه ما را به آن مي خوانيد . رفتن به ديدار خدا و رسول الله و علي برايمان محبوب تر از ورود به دوزخ است.

بدين ترتيب آنها پذيراي شهادت شدند،  قبرهايي براي آنان كندند كفن هايشان را آماده ساختند. حجر گفت: مثل اين كه كافريم ما را مي كشند و مثل آن كه مسلمانيم ما را كفن مي كنند.

آن شب تا صبح به دعا و مناجات پرداختند و صبح دوباره به آنان  پيشنهاد شد كه از علي بيزاري جوييد. ولي آنان نپذيرفتند.

حجر در آستانه شهادت از آن ها مهلت خواست تا  دو ركعت نماز بخواند. به آنان گفت بگذاريد وضو بگيرم. اجازه دادند. چون وضو ساخت گفت: بگذاريد دو ركعت  نماز گزارم، به خدا سوگند من هر گز و ضو  نگرفتم مگر آن كه با آن دو ركعت نماز خواندم. اجازه دادند  دو ركعت نماز خواند ولي به نظر آنان نمازش طولاني شد. گفتند  نمازت را طولاني كردي، نكند از مرگ ترسيدي؟ حجر گفت: اگر هم بترسم رواست  زيرا شمشيري آخته و كفني گسترده و قبري كنده شد مي بينم. ولي اين كوتاه ترين نمازي بود كه تا كنون خوانده ام.

آن گاه گفت:

"خدايا از اين امت به درگاهت شكايت مي آورم، كوفيان بر ضد ما گواهي دادند و شاميان ما را مي كشند .به خدا سوگند اگر مرا در اين جا مي كشيد بدانيد كه من نخستين كسي هستم كه در اين سرزمين نداي توحيد سر دادم و نخستين كسي هستم كه مرا در اين جا مي كشند."

به آنان گفت: مرا با همين بند و زنجير بكشيد و خون هايم را مشوييد مي خواهم معاويه را در قيامت با اين حال ديدار كنم.

سرانجام حجر بن عدي به شهادت رسيد در حالي كه مي گفت: حبيبم رسول خدا مرا به چنين روزي خبر داده بود...


[1] چون اهل خير بود به حجر الخير نيز معروف بود. چون شيفته عبادت بود به او راهب اصحاب پيامبر مي گفتند.

[2] يكي از قبائلي كه در كوفه مي زيست كنده بود. حجر را به اين سبب كه از اين قبيله بود "حجر بن عدي كندي" مي ناميدند.

[3] معاويه مغيره بن شعبه را والي كوفه قرار داد.

[4] پس از مغيره بن شعبه زياد والي كوفه منصوب شد. او بصره را تحت فرمان داشت.

[5] برخي از ياران حجر به وساطت عده اي آزاد شدند.

[6] نام منطقه اي سرسبز در محدوده دمشق كه حجر بن عدي فاتح آن سرزمين بوده است.

 

2017-09-29T19:22:44+0330 مرکز نشر آثار و اندیشه های شهید دیالمه

نوشته شده در تاریخ : 07 مهر 96 | موضوع : اصحاب قرآن و عترت

نظرها

    تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است .

ارسال نظر

برای نظر دادن ابتدا با نام کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید یا ثبت نام کنید .
برای ورود یا ثبت نام اینجا را کلیک کنید .