کشوی میزش را که باز کنی چندین دفترچه قدیمی و مجموعه ای از کاغذهای کوچک و بزرگ می بینی. اگر چه ظاهرا به هم بی ربط اند، اما با سلیقه ای خاص به دست خط شهید نوشته شده اند. یادداشت هایی مربوط به موضوعات سخنرانی ها یا فیش کتاب ها و یا خلاصه اندیشه های یک مکتب و مانند آن.

عنوان هایی مشخص با تغییر رنگ خودکار که می توانی از آن بفهمی که کدام جمله از دیدگاه شهید مهم و مورد توجه بوده.

از جمله دست نوشته زیر، روی یک کاغذ کلاسور چهار سوراخه به قدمت 31 سال، تا شده و کمی خط خطی، اما نشان باور عمیق به امامت و تحلیلی زیبا و دقیق از یک شب:

 

پیامی در شب

 

دوست تر می دارم که از شب صحبت کنم، شبی که ارزشی والاتر از روزش و شاید همه ی روزها دارد، شبی که امام حسین با همه ی ضدیتش با ظلم و تمامی مخالفتش با درخواست از ظالم حاضر شد آنرا مهلتی بخواهد

شبی تاریک تاریکی ای به وسعت تاریخ که همه ی امید امام به تابش نورهایی است که پشتوانه نبرد فردا خواهد بود. و این چنین است که کلماتش از میان لبانی که چند صباحی دیگر به خون خواهد نشست رسالت بارو ساختن جرقه های روشنگر شب را بردوش می گیرد و بر قلب های گداخته از عشق می بارد که

 

شب تاریک است و تاریکی پوشاننده تمام کارها، دربرابر چادرها لشگری است که فقط مرا می طلبد و با شما کاری ندارد شب را مانند شتری راهوار قرار دهید و راه خود را پیش گیرید و مرا تنها گذارید عهدی را که با من به استواری بستید به سادگی از دستان شما باز می کنم

من بیعت خویش را نادیده گرفتم ........... بروید

 

ناگاه برقی می جهد تا تمامی شب های اینگونه تاریخ را روشن نماید (مسلم بن عوسجه) و از کنارش جرقه ای دیگر (حبیب بن مظاهر) و همراهش رعدی که

 

من از تو دست بردارم؟ پس به کدام دلیل به پیشگاه خداوند حاضر شوم؟ به خدا سوگند از تو جدا نمی شوم تا نیزه ی خود را در سینه های دشمنان تو فرو برم. تا شمشیر به دست داشته باشم، دشمنانت را از دم تیغ می گذرانم و سپس با سنگ از تو دفاع خواهم کرد. اگر بدانم که کشته می شوم و باز مرا زنده می کنند و سپس می کشند و می سوزانند و خاکسترم را بر باد می دهند و این عمل را هفتاد بار تکرار می کنند باز از تو جدا نخواهم شد

 

و از کنارش جرقه ای دیگر برای تأیید (حبیب بن مظاهر)

 

به دنبالش برقی دیگر (زهیر بن قین)

 

سوگند به خدا که دوست دارم کشته شوم آنگاه زنده گردم سپس کشته شوم . تا هزار مرتبه مرا بکشند و زنده شوم و در ازای آن، خدا بلا را از تو و خاندان تو دور گرداند

 

سپس بارقه ای از دوردست (سعید بن عبدالله)

 

ای حسین ما به دنبال تو برای دو چیز آمده ایم:برای افتخار و مرگ. بیم از مرگ هرگز نمی تواند ما را از مرگ جدا کند. زندگی واقعی و جاودانی ما در همان مرگ است. اگر هفتاد بار ما را بکشند و بار دیگر زنده کنند باز می گوییم که مرگ را در راه ایمان و عقیده خود خواهانیم. ما خواهان آنیم که در برابر تو به خاک و خون غلتیده جان دهیم.

 

لبها باز هم تکان می خورند و کلمات با گذشت از میان آنها تقدس می یابند و این بار بر سر و روی اهل بیت می بارند که

 

شما را هم آزاد می گذارم که مرا تنها بگذارید زیرا لشگر دشمن بسیار و نیرویشان بیشمار است و شما تاب و توان برابری با آنها را ندارید بروید اینها غیر از من با کسی سر ستیز و پیکار ندارند بروید و مرا با این دشمنان تنها بگذارید. من می دانم که خداوند یاریم خواهد کرد و مرا تنها نخواهد گذاشت سایه مرحمتش بر سرم سایه افکن و نظر لطفش به سوی من است همچنانکه از گذشتگان و اسلاف ما هیچگاه لطف خویش را دریغ نفرمود.

 

سخن پایان نیافته بود که نوری غاسق را به قدرت رب فلق شکافت ( قمربنی هاشم)

 

چرا   چرا این کار را بکنیم؟     برای اینکه بعد از تو زندگی نماییم؟   سوگند به خدا هرگز دست از تو برنداریم و بدین کار گردن ننهیم و بعد از تو زندگانی نخواهیم خداوند ما را هرگز بدین ناستوده کرداری عقاب ننماید

 

آنگاه لبها نفرات را یکی یکی زیر بارش کلماتش می گیرد و نورها یکی پس از دیگری شکوفا می گردد تا فضایی روشن تر از روز بسازد

 

امام: ای فرزندان عقیل، شهادت مسلم شما را کافی است من شما را رخصت دادم تا به هر کجا که خواهید بروید

 

- چگونه برویم ؟     و در صورتی که رفتیم در جواب مردم چه بگوییم، بگوییم دست از بزرگ و سید و پسرعم خود برداشتیم و او را در میان دشمن تنها گذاشتیم بی آنکه شمشیری برای نصرت او بکار برده باشیم

 

 

امام: محمد حضرمی تو که خبر آورده اند پسرت در مرز ری اسیر شده است آزادی من بیعت خود را از تو برداشته ام برو و او را از اسیری برهان

 

- مرا جانوران درنده، زنده زنده بدرند و طعمه خود کنند اگر از خدمت تو دور شوم

 

و در چنین موقعیتی است که لبها در حالتی که گویی از شدت نورانیت به شعف آمده اند زمام کلمات را از دست می دهند و کلمات با سرعت بیرون می ریزند که

 

من از شما خاندانی و یارانی نیکو سیرت تر و با وفاتر ندیده ام خدا به شما جزای نیک دهد

 

از شب می گفتم....... شبی که صدای زدودن زنگار شمشیرها با صوت قرآن و زمزمه مناجات و نماز درهم آمیخته، شبی بر روی ریگ های تفدیده بیابانی تف، ریگ هایی که برای تقدس یافتن دهانی خون آشام به انتظار باز کرده اند

 

و اگر از من بپرسید که در کدام لحظه زندگی حسین باید زیست می گویم ... می گویم:

شب عاشورا که فردا را آنها توانند دید که امشب را با حسین گذرانیده باشند

شبی که صبحش را وصفی چندان خالی از انتظار نیست چرا که این شب بر هرکس گذشته باشد که او در کنار امامش مانده باشد   فردایی جز آنچه اتفاق افتاد نخواهد داشت، شبی که خورشید در نیمه های روزش به سرخی نشست

شبی سراسر زهد برای روزی همواره   زخم   زهر

 

و امام آن را فرصتی می خواهد چرا؟ به خاطر علاقه ی به دنیا! پس برای چه ؟ برای آنکه صفوف را منظم کند، برای آنکه طرح های جنگی را مطالعه نماید یا برای آنکه در کوه ها دور از چشم دشمن در بزنگاه مبارزه به تعلیم فنون جنگی بپردازد یا برای گردآوری سپاه!

اینها که هیچکدام نمی تواند توجیه گر درخواست امام باشد

در همچنین شبی است که زینب می شنود که برادر می گوید:

 

اف بر دوستی که تویی ای روزگار که به سرعت دوستان خود را عوض می کنی و باز بی هیچ یک از آنان چه بسیار بامدادان و شامگاهان را که تنها به سر خواهی برد آری روزگار کسی را به جای کسی دیگر قبول نمی کند کارها همه به ذست خدای بزرگ است و هر انسان زنده ای سرانجام همین راه را خواهد پیمود

 

راستی چرا؟

از گفتارش پیداست

می خواهم امشب با نماز و قرآن وداع کنم

امام این شب را دوست می دارد بیشتر از همه روزها و شب های دیگر چراکه این آخرین مهلتی است که می تواند در کنار قرآن باشد و در قیام و قعود نماز و آخرین فرصتی است که در آن می تواند پیامش را در قالب عمل مجسم سازد


و بر پیشانی زمان بکوبد که

باید شب را اینگونه به امید عاشورای فردا گذرانید

 

و در اینجا حرفی دیگر دارم

و آن اینکه تمامی اینها در یک شب

رنج های حسین و یارانش

 

اما به مصداق کل یوم عاشورا

امام ما

امام زمان ما

امام خودمان مهدی سلام الله علیه 1142 سال است که هر شبش به امید عاشورای فردا بیعتش را از ما بر می دارد

و در چنین شب هایی ما چگونه ایم؟

زینب:

و فریاد برآورد که: ای برادر کاش مرگ من می رسید و این روز را نمی دیدم؛ امروز گوئیا جدم، پدرم، مادر و برادرم همه مرده اند

 

و حسین:

گریه مکن، شکیبا باش؛ خواهرم، جد و پدرم و مادر و برادرم همه از من بهتر بودند و سرانجام راهی جهان دیگر شدند. خواهرم به جان من و حقی که بر تو دارم شکیبا باش، صورت مخراش و بر مشکلات صبر کن، زینبم صبر کن، صبر صبر صبر!!!

 

و زینب در شبی که گویا تمامی ندارد مبهوت که صبر در برابر چه، مگر می شود صبر کرد و چقدر دردآور است انتظار...

 

انتظار مرگ حقیقت مجسم در مشهد.......

 

نظرها

    تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است .

ارسال نظر

برای نظر دادن ابتدا با نام کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید یا ثبت نام کنید .
برای ورود یا ثبت نام اینجا را کلیک کنید .