مکیان از هر دری وارد شدند.هر راهی را آزمودند. استهزای پیامبر(ص) ، تطمیع با سکه های درخشان طلا و نقره، تهدید به ترور، حصر اقتصادی در شعب و...

عاقبت به خیالی خام، جامه عمل پوشاندند: "یاران محمد(ص) و نو مسلمانان را به شدت می آزاریم، شکنجه و توهین و قتل. به این طریق یا خود از اسلام روی می گردانند و یا محمد(ص) به سود آنها عقب می نشیند."

اشتباهشان همین جا بود. نه یاسرها، نه سمیه ها، نه عمارها و نه بلال ها، دست از پیامبر می کشیدند و نه پیامبر(ص) سعادت و سود ابدی یارانش را به عطای ناچیز و متاع اندک دنیا می فروخت.

آری...

پایداری مسلمانان برای مشرکان باور نکردنی بود. هر چه فشارها افزون می شد، ایمان مسلمانان عمیق تر می گشت. گروه اندک مسلمانان، دشواری ها را به جان می خریدند و هرگز نزد رسول خدا شکایت نمی کردند و در چهره شان تنها روشنایی ایمان و برق امید به فردایی روشن دیده می شد. با این باور،همه چیز در راه خدا برایشان آسان می گشت.

اما یک چیز را نمی توان انکار کرد؛ مشرکان، پیامبر (ص) را خوب می شناختند، رحمت و رأفتش زبانزد همه بود. می دانستند او تاب دیدن غبار بر چهره مظلوم را ندارد، چه رسد به تخته سنگی گداخته در آفتاب مکه بر سینه برهنه غلامی حبشی!

از سوی دیگر با شرایط سختی که مشرکان ایجاد کرده بودند، امکان گسترش دین که همان رسالت اصلی پیامبر است، وجود نداشت.

- یا رسول الله چه باید کرد؟

-هجرت! راهی حبشه شوید، جعفر، عموزاده ام را به سرپرستی تان می گمارم.

رها کردن سرزمین و خانواده...

حرکت به سوی سرزمینی نا آشنا...

غربت و تنهایی...

آیا دوباره رسول خدا را خواهند دید؟

تحمل همه این  دشواری ها به این امید است که با هجرت،خداوند در کارشان گشایشی حاصل کند.

سال پنجم بعثت رهسپار حبشه می شوند...

پیامبر(ص) آنان را از مهلکه به در می برد و خود در مکه، در کوران رنج و حادثه، در خط مقدم بلا و سختی باقی می ماند. این همان رحمت عالمگیر پیامبر(ص) است که این بار نیز بر یاران و مسلمانان فرو می ریزد.

****

پیامبر(ص) از گسیل دادن مسلمانان به حبشه اهدافی را دنبال می نمود. حبشه تنها مامنی برای حفظ جان تازه مسلمانان نبود. صدمه به ایمان آنان نگرانی اصلی  پیامبر(ص) بود.

حبشه جایگاهی بود برای رشد و تعمیق ایمان مومنان تا در هجوم بلا و تهدید و ارعاب مشرکان، با ترس از مغلوب و منکوب شدن چشم خود را بر حقیقت نبندند.

حبشه جایگاهی بود برای نضج و نمو دین در خارج مرزهای شبه جزیره تا مشرکان بدانند نه تنها مکه را از اسلام تهی نکرده اند بلکه اکنون با جهانی خارج از حجاز روبرو هستند که در شرف آشنایی با پیام فرامکانی و فرا زمانی دین خدا است.

آری، به زودی هر مهاجر به صورت پیام آور اسلام در می آمد...

****

در راستای اهداف بلند هجرت،شخصیت جعفر بن ابیطالب به عنوان نخستین سفیر راستین اسلام درخور اندیشه است. بی تردید فردی که از سوی پیامبر ماموریت سرپرستی مسلمانان را در آن برهه حساس تاریخی، آن هم در سرزمینی غریب و در ماموریتی ویژه، به عهده می گیرد، مردی است با ایمان استوار، تا مایه قوام و دلگرمی و سنگ صبور مسلمانان باشد. 

مردی است با تمامی خصوصیات برجسته ای که اسلام در پی تربیت انسان بر آن ویژگی ها است. مردی است که می توان او را حامل پیام پیامبر خدا(ص) نامید.

و در یک کلام "جعفربن ابیطالب" مردی است که پیامبر تبلیغ اسلام را برای سالها در سرزمین های دور به دست او می سپارد.

****

*توطئه ای در کمین مهاجران حبشه

وقتی مشرکان مکه از مهاجرت مسلمانان با خبر شدند، کوشش کردند آنان را بازگردانند،جلسه تشکیل دادند و مشورت کردند،در نهایت کسانی را برای بازگرداندن آن ها فرستادند ولی موفق نشدند. بنابراین نمایندگان مشرکان به حبشه آمدند تا از پادشاه حبشه بخواهند مهاجران را به آنان بازگردانند.

نجاشی پادشاهی مدبر و صاحب درایت بود،او به خواسته مشرکان تن نداد، بلکه مسلمانان را به دربار فراخواند تا ببیند کلامشان چیست؟ مسلمانان نگران اند که چگونه جعفر با پادشاهی نصرانی سخن می گوید.

جعفر گفت: نگران نباشید آنچه را از پیامبر شنیده ام، بی کم و زیاد خواهم گفت.

مجلس تشکیل شد.نجاشی رو به جعفر بن ابی طالب کرد و گفت: این دین متفاوت که نه کیش کهن است و نه دین دیگر ملل چیست؟

جعفر به منزله ی سخن گوی اسلام، با بیانی شیوا و پرجاذبه چنین گفت:

«پادشاها! ما مردمی بودیم که در دوران جاهلیت، بت ها را می پرستیدیم؛ غذا های ناپاک می خوردیم؛ کار های زشت انجام می دادیم؛ قطع رحم کرده بودیم؛ با همسایگان وهم پیمانانمان بد رفتاری می کردیم و توانگران حق ناتوانان را پای مال می کردند.

وضع ما چنین بود تا خدای تعالی از  میان خودمان پیامبری که نسب، راستی و پاک دامنی اش را می شناختیم به سویمان فرستاد.

او ما را دعوت کرد تا پروردگار را به یگانگی بشناسیم و بپرستیم. وی ما را به راست گویی، امانت، صله ی رحم، نیکی با همسایه ها و هم پیمانان، وخودداری از حرام ها و خون ریزی ها امر کرد و از کار های زشت، گفتار دروغ، خوردن مال یتیم، دادن نسبت ناروا به زنان پاکدامن بازداشت و به خواندن نماز دستور داد. او فرمود که زکات بدهیم و روزه بگیریم.

ما نیز تصدیقش کردیم، به وی ایمان آوردیم. خدا را به یگانگی عبادت کردیم و آن چه را حرام شمرده بود، حرام و حلال او را حلال دانستیم.

حال سران قریش به دشمنی با ما برخاسته اند و می کوشند با شکنجه و آزار، ما را از آیین خداپرستی به بت پرستی و پلیدی باز گردانند. آنان مزاحم ادای فرایض دینی ما می شدند و بر ما ستم می کردند و سخت می گرفتند.از این روی، کشور شما را بر دیگران ترجیح دادیم و به حمایت شما دل بسته ایم و اکنون امیدواریم در اینجا شما ستم نبینیم.»

بیان شیرین و سخنان دل نشین جعفر بن ابی طالب به اندازه ای موثر بود که نجاشی سخت مجذوب سخنان وی شد و اشک از چشمانش جاری گشت.

-  آیا از آن چه پیامبرتان از سوی خدا آورده است، چیزی همراه داری؟

- آری. 

- آن ها را بخوان.

جعفر نیز آیه هایی از قرآن کریم در وصف حضرت مریم(س) قرائت کرد.

نجاشی با شنیدن آن آیه ها گریست و کشیش ها نیز گریستند.

آری...

سخنان زیبای جعفر و انتخاب مناسب آیات سوره مریم برای نجاشی و اطرافیانش که خود مسیحی بودند بسیار تاثیر گذار بود و گویا فضای مجلس را تغییر داد.

دقت در کلمات جعفر گویای این است که او به حق، بهترین سخنگو برای اسلام بود. زیرا بدون اینکه خاضعانه در برابر نجاشی سر تسلیم فرود آورد یا به شیوه معمول رعیت در برابر امرا تملق گوید، از موقعیت حضور مسلمانان نزد پادشاهی مسیحی، بهترین بهره را برد.

او به زیبایی و درستی در ابتدا، ذلت و انحطاطی را که مردم جاهلیت در آن غوطه می خوردند،به تصویر کشید. سپس با بیان شیوایش نشان داد که اسلام چه تحولی در مسلمانان ایجاد کرد،در ادامه از آزار و اذیت مشرکان سخن می گوید و سخن خود را با هدف هجرت ختم می کند.

بعد از سخنان شیوا و زیبای جعفر بن ابی طالب ، نجاشی به نماینده های مشرکان قریش روی کرد و گفت:

این سخنانی که این گروه بر آن باور دارند و آن چه عیسی آورده، هر دو از یک جا فرود آمده است. بروید و بدانید که هرگز ایشان را به شما تسلیم نخواهم کرد.

بعد به مهاجران اطمینان داد و گفت:

بروید شما آزادید و همواره در امنیت خواهید بود. هر کس شما را آزار دهد کیفر خواهد شد.من هرگز دوست ندارم حتی به بهای داشتن کوهی از طلا به یکی از شما آزار برسانم.

پس از این رویداد، نجاشی نماینده های مشرکان مکه را از حبشه اخراج کرد.

****

*بازگشت به آغوش پیامبر (ص)  و پایان هجرت

پس از آنکه رسول اکرم(ص)  از مکه به مدینه مهاجرت کرد،اسلام در مدینه گسترش یافت. در آغاز سال هفتم هجری، پیامبر اکرم(ص) نامه ای به نجاشی فرستاد و افزون بر قدردانی از وی درخواست کرد که مهاجران را به مدینه باز فرستد.

بعد از پانزده سال[1]،کاروان مهاجران باز می گشت. دل هایشان در اشتیاق دیدار رسول خدا(ص) می سوخت.جدایی از حبیب خدا در این مدت برای آنان دردناک بود.در پیشاپیش کاروان،جعفر حرکت می کرد.

همزمان با فتح خیبر به پیامبر خبر دادند که مهاجران به مدینه رسیدند. جعفر در همان محل خیبر به حضور پیامبر اسلام(ص) رسید. نبی اکرم(ص)  به پیشواز جعفر رفتند ، او را در آغوش گرفتند و پیشانی اش را بوسیدند، آن گاه فرمود: نمی دانم از کدام یک خوشحال تر باشم از فتح خیبر یا آمدن جعفر؟

****

*هدیه پیامبر به جعفر

پیامبر(ص) خواست تا به جعفر که در این سال ها آگاهانه و با رشادت تلاش کرده بود و دیاری را به اسلام رهنمون کرده بود،هدیه ای عطا کند.توجه مردم جلب شد تا ببینند که پیامبر به او چه هدیه ای می دهد و فکر کردند که درهم و دیناری به او می بخشد.

پیامبر(ص) چهار رکعت نماز به جعفر هدیه کرد.این نماز بعدها به نماز جعفر طیار معروف شد.[2]نشان و مدال افتخار جعفر به صورت نمازی جاودان ماند تا نام و یاد جعفر همواره در اذهان ثبت شود.

****

*سخنگوی دیروز اسلام، فرمانده امروز جنگ

در اوائل سال هشتم که امنیت نسبی در بیشتر نقاط حجاز بوجود آمد و ندای توحید به بسیاری از نقاط گسترش یافته بود، دیگر نفوذ یهود در شمال ، و حملات قریش در جنوب، اسلام و مسلمانان را تهدید نمی کرد؛ پیامبر تصمیم گرفت که دعوت خود را متوجه مرز نشینان شام کند و در قلوب مردمی که در آن روزها زیر سلطه قیصر روم بسر می بردند، برای آئین اسلام جایی باز کند.

به همین منظور پیامبر(ص) «حارث عمیر» را با نامه ای روانه دربار فرمانروای شام « حارث غسانی » نمود. غسانی از طرف قیصر روم بر شام حکومت می کرد. هنگامی که سفیر پیامبر وارد شهرهای مرزی شام گردید  «شرجیل» که فرماندار سرزمینهای مرزی بود؛ حارث را در دهکده «موته» دستگیر نمود و از او بازجوئی کرد؛ سفیر اقرار کرد که حامل نامه ای از ناحیه پیامبر اسلام است. فرماندار دستور داد دست و پای حارث را بستند و او را کشتند .

وقتی خبر کشته شدن حارث به پیامبر(ص) رسید، مردم را فراخواند و به آنان فرمان جهاد داد. آن گاه لشکری آماده ساخت و جعفر بن ابی طالب را امیر لشکر خواند.[3]

بدین ترتیب، لشکر سه هزار نفری اسلام آماده ی حرکت شد، ولی در مسیر فهمیدند که هرقل، پادشاه روم، در این عملیات پیش دستی کرده است و با بیش از صد هزار نفر برای جنگ آماده است. بنابراین، جنگ در منطقه موته درگرفت.

در این هنگام جعفر، پرچم اسلام را به دست گرفت و جنگ سختی آغاز شد...

چنین رجز می خواند و پیش می رفت:

خوش حالم که بهشت  پاکیزه که نوشیدنی های گوارا دارد،به من نزدیک است. نابودی روم که به آیین توحید کفر ورزیده نزدیک است. هرگاه با آنان روبه رو  شوم، قطعا ضربت خود را بر آنان وارد سازم.

جعفر جنگید تا این که در حال نبرد، خود را در حلقه ی محاصره ی دشمن دید، شهادتش را قطعی دانست. دراین هنگام آن قدر با دشمن جنگید تا دست راستش قطع شد. وی برای این که پرچم  اسلام بر زمین نیفتد، آن را در دست چپ گرفت و حمله کرد تا آن که دست چپش نیز قطع شد. سپس پرچم را با بازوانش به سینه چسبانید و نگذاشت بر زمین بیفتد تا این که سرانجام شهید شد؛ در حالی که بر بدنش بیش از هشتاد زخم تیر و نیزه و شمشیر وجود داشت.

****

*درسوگ جعفربن ابی طالب

بی شک شهادت جعفر بن ابی طالب برای رسول خدا(ص) بسیار سخت بود.[4]ولی ایشان چنان از خانواده جعفر دلجویی کردند تا این مصیبت بر آنان سهل شود.

عبدالله، فرزند بزرگ جعفر، این رویداد را چنین باز می گوید:

"فراموش نمی کنم، هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به خانه ی ما آمد و خبر شهادت پدرم را داد، چگونه بر سر من و برادرم دست نوازش و مهربانی کشید. رسول خدا در حالی که اشک از چشمان مبارکش بر محاسن شریفش جاری می شد، فرمود: بار خدایا، جعفر به بهترین ثواب اقدام کرد. تو نیز حق خانواده اش را، به بهترین گونه ای که خاندانی را سرپرستی می کنی، رعایت کن."

سپس این چنین مژده دادند که خداوند به جعفر دو بال داده است که با آن ها در بهشت پرواز می کند. سپس ما را به خانه خود برد وسه روز نزد آن حضرت بودیم.

***

*جعفر،نسیمی از بوستان ابوطالب

جعفر،فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد، پسر عموی رسول خدا(ص) و برادر حضرت علی (ع) است.

جعفر بن ابی طالب بیست سال پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص)، در مکه معظمه دیده به جهان گشود. وی سومین فرزند ابوطالب بود.کنیه اش ابوعبد الله بود و چون با مردمان فقیر و درمانده بسیار مهربان بود او را« ابو المساکین »(پدر بینوایان) می خواندند.

جعفر 41 سال عمر کرد. پیکر مطهر او را در موته، یکی از نواحی شام دفن کردند.جعفر پس از شهادت، «طیار» و «ذوالجناحین» لقب یافت. خاندان ابوطالب در سبقت به اسلام،یاری دین خدا و رسول گرامی اسلام و جنگاوری و شجاعت در راه دین الهی استقامت نشان دادند.جعفر نواده عبدالمطلب فرزند ابوطالب برادر علی(ع) و برادر زاده حمزه بود.

*جعفر و حمزه ، یادگاران ابوطالب در کلام اهل بیت(ع)

جعفر هنر جنگیدن را از پدر و جد خود به ارث برده بود. هنوز به سن جنگ نرسیده بود که پا به پای دیگران می جنگید و شمشیر می زد. ایمان و فداکاری جعفر و جنگاوری و سبقه خانوادگی ابوطالب در ایمان و سبقت در اسلام باعث می شد که بعد از شهادت جعفر، نبود او بیشتر حس شود. به همین دلیل در لحطات حساس تاریخ، حسرت نبود جعفر زمزمه می شود:

نقل شده است وقتی حقوق اهل بیت(ع)  به ناحق پای مال شد، علی (ع) را دیدند که در کنار قبر پیامبر اکرم(ص) می فرماید:

ای رسول خدا، این مردم پس از شما بر ما اهل بیت ناسپاسی ها کردند و حقمان را از ما گرفتند. اگر حمزه و جعفر بودند، این گونه نمی شد. ای حمزه و ای جعفر کجایید؟ که من امروز بی جعفر و حمزه ام .

یا اینکه حسین بن علی( ع) در هنگام تنهایی و غربت در سرزمین کربلا، از حمزه و جعفر یاد می کند.

****

آنچه مرور کردیم برگی از زندگانی جعفر ابن ابی طالب بود...

آنکه پس از برادر بزرگوارش، علی بن ابی طالب (ع)، دومین مردی بود که دعوت پیامبر را پذیرفت و مسلمان شد.

و همان کسی که در چهره و اخلاق بسیار شبیه پیامبر(ص) بود.[5]

او در زمره کسانی است که به فرموده امام باقر(ع) بر سر پیمان خود باقی ماندند و جان خود را تسلیم کردند.[6]

بی شک رمز تمامی افتخارات این بزرگ مرد تاریخ، پذیرش آگاهانه و آزادانه همه ابعاد دین است.

مشعل حقی که بزرگ مردانی چون جعفر ابن ابی طالب پاس داشتند هنوز می درخشد...

از میان زندگی جعفر راه خود را باز یابیم...

کاش چنین باشد...


[1] مسلمانان در سال پنجم بعثت به حبشه مهاجرت کرذند و در سال هفتم هجری باز گشتند.

[2]پیامبر فرمود: اگر توانستی هر روز این نماز را به جای آور و گر نه دو روز یک بار آن را بخوان و اگر باز نتوانستی هر جمعه یا هر یک ماه یک بار آن را به جای آور.

[3]پیامبرفرمود : اگر در جنگ جعفر شهید شد، زید بن حارثه امیر لشکر باشد و پس از او عبدالله بن رواحه.چنانچه برای او نیز اتفاقی افتاد لشکر خود یک تن دیگر را به منزله امیر برگزیند.

[4] امام حسن فرمود: هیچ روزی برای رسول خدا سخت تر از روز احد نبود که در آن عمویش حمزه کشته شد و پس از آن هیچ روزی سخت تر از جنگ موته نبود که در آن پسر عمویش جعفر کشته شد.

[5]این شباهت به قدری بود که گاهی برخی افراد او را با رسول خدا اشتباه می گرفتند و جعفر به آنان می گفت که من رسول خدا نیستم، من جعفرم.( اعیان الشیعه سید محسن الامین العاملی ج4 ص 125)

[6]من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه..( احزاب،آیه  23)

 


نظرها

    تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است .

ارسال نظر

برای نظر دادن ابتدا با نام کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید یا ثبت نام کنید .
برای ورود یا ثبت نام اینجا را کلیک کنید .