وقتی بر بالین دوست و همراهش مسلم بن عوسجه آمد سوگند خورد که وصیتش را به انجام برساند و دست از نصرت امام غریبش برندارد و چه زیبا این وصیت را به انجام رساند. آن گاه که سرش در میان لشکر دشمن می گشت، )بان الانکسار فی وجه الحسین و قال : لله درّک یا حبیب لقد کنتَ فاضلاً تختِمُ القرآنَ فی لیله واحده.[1] ( آثار شكستگي در چهره امام حسين عليه السلام آشكار شد و فرمود: خداوند به تو جزاي خير دهد اي حبيب، تو مردي با فضيلت بودي كه در يك شب، همه قرآن را مي خواندي.

***

او حبیب بن مظاهر بن رئاب اسدی است. سابقه در دین، خدمت به اسلام و درک محضر رسول خدا(ص) از افتخارات حبیب بن مظاهر بود. او بزرگمردی از طایفه ی بنی اسد بود که یک سال پیش از بعثت در سرزمین یمن به دنیا آمد. فیض دیدار رسول خدا، توفیقی بود که حبیب بن مظاهر را از همان آغاز با معارف دین و حکمتهای متعالی آشنا ساخت.

پس از وفات پیامبر(ص) حبیب بن مظاهر در خط ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب قرار گرفت و محضر آن امام را مغتنم شمرد. او را در زمره ی شاگردان ویژه ی علی بن ابی طالب (ع) و در ردیف عمروبن حَمِق، محمد بن ابی بکر، میثم تمار، و رشید هجری به شمار آورده اند.[2] او نیز همانند آنان معارف گرانبهایی را از مولای خود، امیرالمؤمنین فراگرفته بود که یکی از آنها علم "بلایا و منایا " است یعنی پیشگویی حوادث و خبر داشتن از آینده. از روایاتی که بیانگر این مطلب است، روایتی است از گفت و گوی او با میثم تمار:

کشّی از فضیل بن زبیر[3] روایت کرده که گفت: میثم تمّار بر اسب خود سوار و در حرکت بود که حبیب بن مظاهر اسدی در محل اجتماع بنی اسد به او برخورد، هر دو با یکدیگر به گفت و گو پرداختند به گونه ای که اسبانشان هم گردن شده بودند.

حبیب گفت : گویی پیرمردی را با سر کم مو و شکم برآمده می بینم که در منطقه ی دارالرزق، خربزه می فروشد و به جرم دوستی اهل بیت پیامبرش به دار آویخته شده و بر چوبه ی آن شکمش شکافته می شود.
سپس میثم اظهار داشت: من نیز مردی را سرخ فام با دو گیسوی بافته شده مشاهده می کنم که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می کند و به شهادت می رسد و سرش را در کوفه می گردانند. پس از این گفت و گو از یکدیگر جدا شدند.

مردم حاضر در اجتماع گفتند: ما دروغگوتر از این دو ندیده بودیم، فضیل بن زبیر می گوید: هنوز اجتماع به هم نخورده بود که رشید هجری وارد شد، آن دو را خواست ، به او گفتند: آنان همین جا بودند و لحظه ای پیش از یکدیگر جدا شدند و ما شنیدیم آن دو چنین و چنان گفتند. رشید گفت: خداوند میثم را مشمول رحمت خویش گرداند، فراموش کرد این جمله را درباره ی حبیب بگوید به جایزه ی کسی که سر او را بیاورد، یکصد درهم افزوده می شود و سپس بازگشت.

مردم به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند! این یکی از آن دو دروغگوتر است. فضیل می گوید: دیری نگذشت که دیدیم میثم تمار در کنار خانه ی عمرو بن حریت به دار آویخته شد و سر حبیب را که در رکاب حسین (ع) به شهادت رسیده بود به کوفه آوردند و بدین ترتیب ما هرچه را آن دو گفته بودند، مشاهده کرده و با چشم خود دیدیم.[4]

دوران خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام

حبیب بن مظاهر در مدت خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام همچون گذشته ایشان را تنها نگذاشت و حتی برخی از تاریخ نویسان علت سکونت وی را در کوفه این گونه بیان کرده اند که وی همراه مولایش علی (ع) برای جنگ جمل از مدینه خارج شد و به سوی عراق رفت و در کوفه ساکن شد. شرکت او در جنگهای جمل، صفین و نهروان در کنار علی بن ابی طالب(ع) از نظر تاریخ قطعی است.[5] او در جمیع علوم و فنون همچون فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره تبحری داشت که چه در زمان خلافت علی(ع) و چه پس از آن مایه ی اعجاب و شگفتی دیگران بود.[6] تمام قرآن را از حفظ داشت و شبها پس از نماز عشاء تا سپیده ی فجر، ختم قرآن می کرد و به نیایش و عبادت خدا می پرداخت.[7]او را در وفا و اخلاص نسبت به امام، جزء "شرطه الخمیس"[8] به حساب آورده اند.

دوران خفقان اموی

پس از شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام اوضاع اجتماعی و سیاسی جامعه ی اسلامی بحرانی تر شد. امام حسن مجتبی(ع) از صحنه ی سیاسی کنار زده شد و معاویه بر اوضاع مسلط گشت او در طول بیست سال حاکمیتش به شدت به اغفال مردم و تبلیغات مسموم بر ضد علی و آل علی پرداخت و شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم السلام در شدیدترین وضع به سر می بردند. قتل و اعدام و حبس و تبعید از رایج ترین شیوه های سیاست معاویه نسبت به ایشان بود. در این زمان حبیب بن مظاهر در حدود 54 سال سن داشت و بار یک عمر تقوا و ایثار و بصیرت را به دوش می کشید او تا زمان شهادت امام حسن مجتبی(ع) در کنار ایشان بود و چون پیرو امام بود و تابع حجت خداوند، درموضع گیریهای اجتماعی وسیاسی نیز همانند آنان عمل می کرد.
پس از شهادت امام حسن(ع)، شیعیان به امام حسین (ع) نامه نوشتند و آن حضرت را به قیام علیه معاویه دعوت کردند. اما حضرت در جواب نامه به آنان دستور سکوت دادند.[9] تا اینکه در سال 60 هجری معاویه از دنیا رفت و خلافت اسلامی به پسر نالایق و شرابخوار و فاسد او یزید رسید.

سال 60 هجری نقطه ی عطف تاریخ اسلام

حسین بن علی (ع) تن به بیعت با یزید نداد و از مدینه به مکه هجرت فرمود. حضور امام در مکه به گوش افراد زیادی رسید از جمله شیعیان کوفه. آنها در خانه ی سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و نخستین دعوتنامه با امضای چهارتن از بزرگان کوفه نوشته و به مکه ارسال شد. امضاکنندگان عبارت بودند از: سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر.

مضمون نامه دعوت امام برای حرکت به سوی کوفه وهدایت و رهبری آنان در امر مبارزه بود.[10]
دعوتها و اعلام حمایتهایی که از سوی کوفیان به امام حسین (علیه السلام) رسید، حضرت را برآن داشت تا برای ارزیابی دقیق شرایط، نماینده ی ویژه ای به کوفه بفرستد. مسلم بن عقیل نامه ی امام را به مردم ابلاغ کرد.
آن روزها مسلم در خانه ی مختار ثقفی بود و مردم مرتب می آمدند و با مسلم بن عقیل برای یاری امام حسین (ع) بیعت می کردند. حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، دو تن از فعالترین کسانی بودند که به طور پنهانی و دور از چشم جاسوسان حکومتی برای مسلم از مردم بیعت می گرفتند و خود را تمام وقت، وقف نهضتی کرده بودند که بنا بود به رهبری امام حسین (ع) انجام گیرد.

بعد از ورود ابن زیاد، کار بیعت مخفیانه تر شد ولی حبیب همچنان از عناصر اصلی نهضت مسلم بود. تا اینکه اوضاع دگرگون شد و مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند. در این شرایط بود که قبیله و عشیره ی حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آن دو را گرفته و پنهان کردند.[11] در همین هنگام بود که وقتی حضرت اباعبدالله خواستند از مکه به کوفه حرکت کنند، نامه ای برای حبیب بن مظاهر نوشتند:

از حسین بن علی بن ابی طالب به دانشمند فقیه ، حبیب بن مظاهر:
اما بعد، ای حبیب! تو خویشاوندی و نزدیکی ما را به رسول خدا(ص) می دانی و ما را بهتر از هرکس می شناسی.
تو که صاحب اخلاق نیکو و غیرت می باشی ، پس در فدا کردن جان در راه ما دریغ مکن تا جدم رسول الله پاداش آن را در قیامت به تو عطا کند.[12]

مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر بعد از رسیدن این نامه تصمیم گرفتند خود را به امام برسانند. از آنجا که مأموران ابن زیاد راههای ورود و خروج به کوفه را در کنترل داشتند، آنان شبها راه می رفتند و روزها استراحت می کردند. تا اینکه سرانجام در هفتم محرم در کربلا به کاروان امام حسین (علیه السلام) پیوستند.[13]

حبیب تا روز عاشورا سعی در تبلیغ روی افراد جهت جذب نمودن به حق و دور کردن آنان از آلودگی و ننگ همراهی با یزیدیان، همت داشت. به عنوان نمونه به سراغ قبیله ی بنی اسد رفت که در نزدیکی کربلا بودند و آنان را دعوت به یاری کرد و یا در شب عاشورا وقتی سپاهیان قصد حمله کردند و امام(ع) عباس بن علی (ع) را مأمور کرد تا از برنامه ی این مهاجمان برای او خبر آورد، ایشان همراه بیست سوار از جمله حبیب بن مظاهر به سوی گروه مهاجم رفت.
در آنجا بود که حبیب رو به گروه مهاجم کرد و گفت: به خدا سوگند! فردای قیامت چه بد مردمانی هستند آنان که با خداوند در حالی رو به رو خواهند شد که فرزندان و ذریه ی پیامبرش را کشته اند و بندگان عابد و شب زنده داران سحرخیز و ذاکران خدا را به قتل رسانده اند.[14]

در شب عاشورا وقتی حبیب متوجه شد که خواهر امام، حضرت زینب (سلام الله علیها) نگران هستند که یاران ایشان، امام را تنها گذارند، گفت: به خدا سوگند! اگر خلاف انتظار امام نبود، هم اکنون می رفتم و تا شمشیر در کف دارم با آنان می جنگیدم. او درهمان شب تمام اصحاب را جمع کرد و آنها را به سوی حرم رسول الله برد و آنگاه گفت:
" سلام بر شما ای سروران ما! سلام بر شما ای خاندان رسالت! این شمشیرهای جوانانتان است که سوگند خورده اند آن را غلاف نکنند تا اینکه به گردن بدخواهان شما برسانند و این هم نیزه ی غلامان شماست که سوگند خورده اند آن را کنار ننهند مگر اینکه در سینه ی دشمنانتان بنشانند.[15]"
در این لحظه امام حسین (ع)از خیمه بیرون آمدند و در مقام قدردانی و تشکر از این همه ایثار و فداکاری به آنان فرمودند:
"ای اصحاب من! خداوند از سوی اهل بیت پیامبرتان بهترین پاداش را به شما می دهد.[16]"

در روز عاشورا وقتی امام (ع)، نیروهای خود را آرایش نظامی دادند، حبیب بن مظاهر را فرمانده ی جناح چپ قرار دادند.
وقتی مسلم بن عوسجه به زمین افتاد و در خون خود می غلطید، حبیب به بالای سر او آمد و گفت: مسلم! برایم مرگ تو سخت و ناگوار است تو را به بهشت مژده می دهم. اگر بعد از تو کشته نمی شدم دوست داشتم که تمام وصیت هایت را به من بگویی چرا که تو هم در قرابت و هم در دین بر گردن من حق داری. مسلم به زحمت گفت: تو را وصیت می کنم به این مرد (امام حسین علیه السلام) تا دم مرگ با او باش و در رکابش بمیر. حبیب گفت: به خدای کعبه که چنین خواهم کرد.[17]

ظهر عاشورا امام حسین (ع) برای برپا داشتن آخرین نماز، مهلتی خواست. حصین بن تمیم فریاد زد: حسین ! نماز تو که قبول نیست!
حبیب بن مظاهر از این اهانت لئیمانه خشمگین شد و در پاسخ آن مرد گفت: خیال کرده ای که نماز خاندان پیامبر قبول نیست ولی نماز تو قبول است؟! سپس به یکدیگر حمله کردند. حبیب بن مظاهر با شمشیر بر سر اسب حصین بن تمیم زد. اسب بر زمین افتاد و سوارانش را هم بر زمین کوبید. بلافاصله دوستانش شتافتند و او را از چنگ حبیب بن مظاهر خلاص کردند . حبیب گفت: ای بدترین قوم از نظر نام و نیرو، سوگند می خورم که اگر ما به اندازه ی شما یا جزئی از شما بودیم از بیم شمشیرهای ما فرار می کردید و دشت را رها می ساختید.

آخرین لحظه ی فداکاری حبیب بن مظاهر فرا رسید.آن مجاهد پیر و سالخورده که خون در رگهایش هنوز جوان بود، در حالی که به میدان سپاه دشمن نفوذ کرده بود و آنان را از دم تیغ می گذارند، این گونه رجز می خواند: من حبیب پسر مظاهرم و زمانی که آتش جنگ برافروخته شود، یک سوار میدان جنگم. شما اگر چه از نظر نیرو و نفر از ما بیشترید ولیکن ما از شما مقاوم تر و وفادارتریم. حجت و دلیل ما برتر و منطق ما آشکارتر است واز شما پرهیزکار تر و استوار تریم.[18]
حبیب در این مبارزه ی دلاورانه، عده‌ی زیادی از سپاه یزید را کشت تا این که «بدیل بن حریم» با شمشیر به او حمله کرد و ضربه ای به او زد. مردی از تمیم نیز با نیزه بر او حمله‌ور شد. حبیب از اسب بر زمین افتاد و چون خواست از جا برخیزد، حصین بن تمیم با شمشیر ضربه‌ای دیگر به سر او زد و آن مرد تمیمی سر از تن حبیب جدا کرد.
شهادت حبیب بن مظاهر برای امام حسین علیه السلام بسیار گران آمد و دل مبارکش را شکست و فرمود:"از خدا انتظار دارم که حامیان و یاران مرا اجر دهد. ای حبیب! چه مرد برگزیده‌ای بودی که خدا تو را توفیق داد هر شب ختم قرآنی کنی."

این مجاهد فی سبیل الله، یک نمونه ی کامل عمل به این کلام خداست که می فرماید" یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" [19] او در تمام طول زندگیش تابع و پیرو حجت زمان خود بود و هرگز دست از اطاعت از امام زمان خود برنداشت و در راه دفاع از خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) از هیچ چیز دریغ نکرد.

آرامگاه حبیب بن مظاهر اسدی که در جوار امام حسین(ع) و در رواق جنوبی قرار دارد همه روزه میزبان زائرانی است که یک بار قبل و یک بار پس از تشرف به بارگاه ملکوتی حضرت سیدالشهداء(ع) مزار این صحابی خاص امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) را زیارت می‌کنند.

گوارایت باد هم جواری رسول خدا(ص) در بهشت جاودان ای حبیب دل سیدالشهدا(ع).


[1] مقتل ابو مخنف، ص 85

[2]  اعیان الشیعه، ج4، ص 554.

[3] شیخ طوسی او را از یاران امام باقر(ع) قلمداد کرده است.

[4] رجال کشّی: 78 شماره ی 133؛ منتهی المقال فی احوال الرجال:2/328

[5]  ابصار العین فی انصار الحسین، ص 56

[6] امالی منتخبه، ص 49، به نقل از حبیب بن مظاهر، ص 54 و 55.

[7]  سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج4، ص554.

[8] عنوان و لقب جمعی از یاران علی- علیه السلام- بود که با آن حضرت پیمان بر شهادت بسته بودند. آنان نیروهای ویژه و همیشه آماده ای بودند که گوش به فرمان امام و مطیع محض او بودند.

[9]  الاخبار الطوال، ص221.

[10] شیخ مفید، ارشاد، ص 203.

[11]  اعیان الشیعه، ج4، ص 554؛ ابصارالعین فی انصار الحسین ص 57.

[12]  فاضل اربندی، اسرار الشهاده، ص 390.

[13] اعیان الشیعه ، ج4، ص 554.

[14]  تاریخ طبری، ج 7، ص 318؛ عبدالرزاق المقرم ، قتل الحسین، ص 256.

[15]  عبدالحسین شرف الدین، المجالس الفاخره فی ماتم العتره الطاهره، ص 92-94.

[16]  تاریخ طبری ،  ج 7، ص 329 ؛ ارشاد ، ص 234.

[17]  اعیان الشیعه.

[18] تاریخ طبری، چ 7،ص 347؛ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص145.

[19] سوره ی نساء ، آیه ی 59

2017-09-29T20:20:44+0330 مرکز نشر آثار و اندیشه های شهید دیالمه

نوشته شده در تاریخ : 07 مهر 96 | موضوع : اصحاب قرآن و عترت

نظرها

    تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است .

ارسال نظر

برای نظر دادن ابتدا با نام کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید یا ثبت نام کنید .
برای ورود یا ثبت نام اینجا را کلیک کنید .